5

603 51 16
                                    

جین وقتی به بیمارستان رسید رنگش پریده بود و معلوم بود چقدر نگرانه
*جونگ کوک چش شده؟
نامجونو یونگی نگاهی بهم انداختن و ترجیح دادن بزارن پرستار بهش بگه و به پرستار اشاره زدن‌تا موضوعو برای جین تعریف‌کنه
جین بعد از فهمیدن اینکه چی سر جونگ کوک اومده عصبی خندیدو سمت اون‌دوتا رفت
*به اون‌ عوضی بگید برای شکایتم اماده باشه
نامجون موهاشو عقب دادو هوفی کشید
$ببین.....نمیتونیم بزاریم از تهیونگ شکایت کنی
اگرم ما بزاریم،مطمئن باش خودش یجوری سرتو زیر اب میکنه انگار که وجود نداشتی
جین یقه نامجونو تو دستش گرفت و تقریبا فریاد زد
*اون عوضی میتونه هر گوهی میخواد بخوره ولی من بیخیال شکایت نمیشم
نامجون خواست چیزی بگه که یونگی بهش اشاره کرد که حرف نزنه
¥جین،الان تو عصبی و حقم داری.
بیا بعدا راجبش حرف بزنیم.
رو به نامجون کردو ادامه داد
¥من میرم پیش تهیونگ
بعد از گفتن این حرف فورا سمت خروجی بیمارستان رفتو وقتی سوار ماشین شد از حرص مشتی به فرمون زد
¥لعنت بهت تهیونگ...این چه کاری بود با اون بچه کردی لعنتی
شاید یونگی خودشو اروم نشون میداد ولی واقعا عصبی بود
اون فقط یه بچه بود و حالا باید...با تجاوز کنار میومد
میدونست تهیونگ وقتی عصبی میشه هیچی نمیفهمه ولی بازم هیچجوره نمیتونست بخاطر اینکارش ازش عصبی نباشه
سمت عمارت راه افتاد و قبلش به تهیونگ پیامک داد تا خودشو برسونه خونه.
وقتی به عمارت رسید ماشینو خاموش کردو سمت در رفت.
وقتی درو باز کرد تهیونگو دید که با بیخیالی داره فیلم میبینه
_چیشده هیونگ؟
از شنیدن این سوال جا خوردو نزدیک کاناپه رفت
با دیدن تهیونگ عصبی خندیدید و مشت‌محکمی به گونش زد
¥به نظر خودت چه غلطی کردی تهیونگ؟
تهیونگ که تا الان ندیده بود یونگی انقدر عصبی باشه بلند شدو اونم مثل یونگی داد کشید
_همشون هرزن،چه فرقی داره زیر کی باشن
یونگی واقعا یکم مونده بود تا کاملا کنترلشو ازدست بده
¥هرزه؟لعنت بهت
چی باعث شد این فکرو کنی؟
سویون؟
اون چه گناهی کرده ها؟
عاشق پدر شدو باهم ازدواج‌کردن
مامان مرده
بفهم
اون هیچ تقصیری نداشت
اگرم از اون متنفری حق نداشتی به جونگ کوک اسیب بزنی
تهیونگ دوباره روی کاناپه نشست و بیخیال شونه هاشو بالا انداخت
_یجوری رفتار نکن انگار قبلا به کسی تجاوز نکردم
من رئیس مافیام
نه رئیس مهد کودک
اینم مثل همونا فرقش چیه
یونگی واقعا میدونست که تهیونگ دروغ میگه
¥تهیونگ‌من میدونم تو همچین ادمی نیستی
اصلا گیریم که این بار چندمت باشه
چطور از عذاب وجدان خودتو نکشتی؟
میدونی چه حسی به اونا دادی؟
گذشته از همه تو الان سرپرست جونگ کوکی.
تهیونگ خودش میدونست که داره دروغ میگه..
درسته که ادم کثیفی بود،ولی تجاوز چیزی‌نبود که بخواد تکرارش کنه و به سختی سعی کرده بود تا قبل اومدن یونگی خودشو اروم کنه
با شنیدن حرفای یونگی احساس خفگیش بیشتر شد
_هیونگ....من...من نمیخواستم
میدونی که مشکل کنترل خشم دارم
لعنت بهم نمیدونم چرا‌ اونکارو کردم
یونگی‌ نفس عمیقی‌کشیدو نشست کنار تهیونگ
¥باید منتظر شکایت جینم باشی،بهت اجازه نمیدم سرشو زیر اب کنی
بهتره کاری کنی جونگ کوک ببخشت
و از فردا میری پیش روانپزشک تا وقتی که این مشکل کوفتیت برطرف‌بشه
تهیونگ سری تکون دادو چشماشو محکم بست
_حالش چطوره؟
با صدایی که شبیه به زمزمه بود پرسیدو چشماشو بست
¥نمیدونم
بهتره بریم بیمارستان
فکر نکنم مشکل جدی داشته باشه فقط خونریزی داشت
تهیونگ سرشو تکون دادو بلند شد
واقعا عذاب وجدان داشت خفش میکرد
هیچوقت بعد کشتن یه نفرم انقدر عذاب وجدان نداشت
به هر حال اون برای این‌کار اموزش دیده بود
همراه یونگی از عمارتشون خارج شدنو سوار ماشین شدن
ماشینو روشن کردنو تا وقتی برسن هیچکی حرفی نزد
وقتی به بمیارستان رسیدن از پرستار پرسیدن که اتاق جونگ کوکو عوض کردن یا نه
پرستار نه ای گفت
وقتی به اتاق جونگ کوک رسیدن نامجونو دیدن که پشت در نشسته
_هیونگ،حالش چطوره؟
نامجون سرشو بالا اورد و با دیدن تهیونگ چشماشو محکم بست
$بهوش اومده
جین پیششه
تهیونگ سرشو تکن دادو اروم در اتاقو باز کرد
جین با دیدن تهیونگ مثل برق گرفته ها پرید و خواست بلند بشه که مشت محکمی بهش بزنه که یونگی گرفتشو از اتاق بیرونش برد
از اون طرف جونگ کوک با دیدن تهیونگ تبدیل به خرگوش شدو و گوشه تخت جمع شد و میلرزید
تهیونگ با عذاب وجدان بهش نگاه کردو کنارش روی تخت نشست
خواست خرگوشو بلند کنه تا توی بغلش بگیرش که یدفعه جونگ کوک با وجود دردش سعی کرد فرار کنه و از تخت پایین پرید
بخاطر درد نمیتونست خوب راه بره برای همین تهیونگ تونست بگیرش
جونگ کوک تو دستش وول میخورد تا خودشو ازاد کنه ولی با دیدن‌چشمای اشکی تهیونگ یه لحظه خشکش زد
تهیونگ جونگ کوکو روی پاهاش گذاشت و اروم مشغول نوازش کردنش شد
_متاسفم...متاسفم جونگ کوک
و خب اون اولین نفری بود که بعد از هیونگاش معذرت خواهی کیم تهیونگو میشنید
جونگ کوک نمیخواست ببخشش ولی فعلا دلش نمیخواست فرار کنه
اون یه هایبرید بود و قلبش بیش از حد مهربون بود
جوری که با دیدن چشمای اشکی کسی که بهش تجاوز کرده دلش به رحم اومده بود
تهیونگ جونگ کوکو بلند کرد و سرشو بوسید
_من مشکل کنترل خشم دارم
اون لحظه متوجه هیچی نبودم جونگ کوک
این اولین باره غذاب وجدان دارم
حتی وقتی...
ترجیح داد بعدا اینکه رئیس مافیاست رو بهش بگه
الان وقت مناسبی نبود
جونگ کوک با شنیدن اینکه مشکل کنترل خشم داره کمی نرم تر شده بود ولی نمیتونست انکار کنه که هنوزم بینهایت میترسه و ناراحته
تهیونگ بعد از گفتن حرفاش دوباره جونگ کوکو روی پاهاش گذاشت و مشغول نوازش کردنش شد
یونگی وارد اتاق شد و با دیدن اون دوتا ارور داد
¥دکتر.....گفت..میتونیم بریم
از شوک چشماش گشاد شده بودن
تاحالا امیدوار بود تهیونگ معذرت خواهی کرده باشه و دوباره دعوا نشده باشه و الان....اون یه هایبریدو توی بغلش گرفته بود
تهیونگ جونگ کوکو توی بغلش بلند کردو خودش از رو تخت بلند شدو جونگ کوکو به سینش چسبوند و از اتاق بیرون رفت
اگه دیروز بهش میگفتن که یه هایبریدو توی بغلش گرفته تا دوساعت میخندید
جین با دیدن جونگ کوک تو بغل تهیونگ عصبی خندید ولی بعد از اینکه نامجون بهش گفت تهیونگ رئیس باند بلک دراگنه ترجیح داد نزنش
بعدا یجوری جونگ کوکو از دستش نجات میداد
*ممکنه تا چند روز خرگوش بمونه،وقتی میترسه خرگوش میشه
با حرص گفتو روشو چرخوندو سمت در خروجی رفت
اون سه نفرم بعد از رفتن جین سمت در خروجی بیمارستان رفتن.
وقتی سوار ماشین شدن یونگی پشت فرمون نشست و تهیونگ جلو و نامجون عقب
جونگ کوک همچنان تو بغل تهیونگ بود و نمیخواست از بغلش بیرون بیاد
واقعا به یه بغل نیاز داشت
حتی اگه از طرف کسی بود که باعث حال بدش بود
چشماشو بست و بینیشو به گردن تهیونگ مالید
تهیونگ ناخواسته لبخندی زد که خودشم تعجب کرد
سر جونگ کوکو نوازش کرد و وقتی از بغلش پایین اوردش جونگ کوک با نا رضایتی روی پاش اینور و اونور میشد
تهیونگ فورا دوباره جونگ کوکو توی بغلش گرفتو سرشو بوسید
اون احساس میکرد جونگ کوک مهربون ترین موجوده روی زمینه
کی‌ کسی که بهش تجاوز کرده رو بغل میکنه؟
این مهربونی جونگ کوک عذاب وجدانشو چند برابر میکرد و واقعا میخواست کاری کنه تا تمام بدیایی که به این بچه کرده جبران بشه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
امیدوارم خوب شده باشه
ممنونم که تا اینجا خوندینش و خوشحال میشم نظرتونو راجبش بدونم
لطفا غلط املاییامو نادیده بگیرید چون چک نشده

my rabbit Where stories live. Discover now