بعد از اینکه تهیونگ خوابید گوشیشو برداشت و مشغول پیام دادن به جیمین شد
گوشیشو خاموش کرد و با استرس دستشو رو قلبش گذاشت
یکم‌بعد با شنیدن صدای زنگ سمت در رÙت Ùˆ با دیدن جیمین Ùˆ لبخندش یکم از استرسش Ú©Ù… شد Ùˆ جیمینو بغل کرد
+مرسی هیونگگگگ
&خواهش میکنم توله خرگوش
بعد از یه مدت وقتی جیمین رÙت اونم بلند شد Ùˆ سمت اتاق رÙت Ùˆ نایلون وسایل رو روی میز اتاق تهیونگ گذاشت
توی اینه به خودش نگاه کرد و بالم لب زد وسمت تهیونگ برگشت اروم‌تهیونگو تکون داد تا بیدار بشه
_چیشده عزیزم؟
میخوایم؟
جونگ کوک سرخ شد و سرشو تکون داد
+ا....اره
ولی ته
اینبار یه قولی بده،تا وقتی Ù†Ú¯Ùتم لمسم نمیکنی
تهیونگ با تعجب روی تخت نشست Ùˆ خواست مخالÙت کنه Ú©Ù‡ با دیدن چشمای هیجان زده پسرش منصر٠شد
(+Û±Û¸)
_باشه
جونگ Ú©ÙˆÚ© لبخندی از روی رضایت زد Ùˆ سمت نایلون رÙت Ùˆ برش داشت
جلوی تهیونگ لباساشو در اورد و با لبخند روی میزه جلوی تهیونگ خم شد و دستشو عقب برد و روی ورودیش کشید
+ته..
تهیونگ اب دهنشو قورت داد و نگاهشو روی بدن جونگ کوک چرخوند
جونگ Ú©ÙˆÚ© نایلونو گرÙت Ùˆ دیلدو رو از داخلش برداشت
تهیونگ Ú©Ù‡ Ùهمیده بود بانیش میخواد چیکار کنه با تعجب ابروهاشو بالا انداخت Ùˆ کلاÙÙ‡ Ù†Ùسشو بیرون داد
جونگ کوک به کمرش قوسی داد و دیلدو رو برداشت و اروم داخل دهنش برد و خیسش کرد
سایزش از تهیونگ کوچیکتر بود Ùˆ اندازش‌جوری نبود Ú©Ù‡ نیاز به اماده کردن خاصی باشه،پس دیلدو روشن کرد Ùˆ دیلدو شروع کرد به Øرکت کردن به عقب جلو.
جونگ Ú©ÙˆÚ© با Ùهمیدن اینکه وقتی‌تهیونگو ببینه بیشتر تØریک میشه بلند شد Ùˆ روی تخت نشست Ùˆ روبه تهیونگ پاهاشو از هم باز کرد
تهیونگ Ú©Ù‡ دیکش سÙت شده بود Ùˆ شروع کرده بود به درد گرÙتن با بی صبری به جونگ Ú©ÙˆÚ© Ùˆ سوراخش نگاه میکرد
جونگ Ú©ÙˆÚ© Ú©Ù‡ میتونست ببینه دیک تهیونگ سÙت شده لبخندی زد Ùˆ بعد از پیچشی زیر دلش متوجه نیازش شد Ùˆ دیلدو رو برداشت Ùˆ روی ورودیش گذاشت Ùˆ تا ته وارد خودش کرد
لبشو گاز‌گرÙت Ùˆ ناله بلندی کرد Ùˆ دیلدو رو Øرکت داد
بعد از چند دقیقه Ú©Ù‡ دید سایز دیلدو براش کاÙÛŒ نیست دیلدو رو از خودش در اورد
+تورو میخوام ته
تهیونگ Ú©Ù‡ منتظر همین‌ØرÙ‌بود جونگ Ú©ÙˆÚ©Ùˆ سمت‌خودش کشید Ùˆ لباشو رو لباش کوبوند جوری میمکید Ú©Ù‡ لبای جونگ Ú©ÙˆÚ© درد گرÙته بود
بلند شد Ùˆ توی یه دقیقه تمام لباسای خودشو دراورد Ùˆ دیکشو توی دستش گرÙت Ùˆ چند بار دستشو دورش Øرکت داد
روی جونگ Ú©ÙˆÚ© خیمه زد Ùˆ با دیدن گردن سÙیدش Ú©Ù‡ جای مارکای خودش روشون بود بیشتر تØریک شد Ùˆ سرشو داخل گردنش برد Ùˆ مارکارو براش تمدید کرد
دیکشو روی ورودی جونگ کوک تنظیم کرد و تا ته واردش شد
Ù†Ùس جونگ Ú©ÙˆÚ© رÙت Ùˆ با لذت به شونه تهیونگ Ú†Ù†Ú¯ انداخت
+Ùاک....اون دیلدو هیچجوره بهت نمیرسه ته
تهیونگ خندیده دستای جونگ‌ Ú©ÙˆÚ©Ùˆ بالای سرش Ù‚ÙÙ„ کرد
_بهتره بدونی قراره برای اینکه جلوی من خودتو با دیلدو به Ùاک دادی تنبیه بشی توله خرگوش
جونگ Ú©ÙˆÚ© Ú©Ù‡ Ùعلا توان Ùکر کردن به چیزی رو نداشت سرشو تکون داد
تهیونگ از همون اول بدون هیچ رØÙ…ÛŒ داخلش میکوبید Ùˆ پروستات جونگ Ú©ÙˆÚ©Ùˆ له میکرد
بعد از یه ربع که جونگ کوک داشت ارضا میشد تهیونگ ازش بیرون کشید
جونگ کوک با نا رضایتی اخم کرد
+چرا بیرون کشیدی ته
تهیونگ لبخندی زد و چرخوندشو به شکم خوابوندش
_میخواستم تنبیهت کنم و بزارم یکم همینجوری بمونی
Øی٠دلم نمیاد خرگوشم‌تو هیت درد بکشه
دوباره واردش شد Ùˆ ضربه هاشو شروع کرد Ùˆ چندتا اشپنک نسبتا Ù…ØÚ©Ù… به بوت جونگ Ú©ÙˆÚ© زد
بعد از چند دقیقه که تهیونگ داخلش کام شد و خودم روی رو تختی اومد
به تهیونگ نگاه کرد و با سرش به میز اشاره کرد
+نایلونو بده ته
وقتی تهیونگ نایلونو بهش داد بات پلاگو برداشت و وارد خودش کرد
با شیطنت خندید Ùˆ تهیونگو روی تخت نشوند Ùˆ خودش پایین پاهاش نشست Ùˆ دیک تهیونگو تو دستش گرÙت Ùˆ دستشو‌Øرکت داد Ùˆ...
(اسمات تموم شد)
بعد از کارشون خسته روی تخت اÙتاده بودن Ùˆ بهم نگاه میکردن
(یک ماه بعد)
توی این یه ماه رابطش با تهیونگ عالی شده بود Ùˆ هانول Ùˆ هوسوک شروع کرده بودن به قرار گذاشتن Ùˆ جیمین Ùˆ یونگیم رابطشونو به بقیه Ú¯Ùته بودن
امروز جونگ Ú©ÙˆÚ© رÙته بود ازمایش بده تا ببینه بعد هیتش Øامله شده یا نه،و الان منتظر این بود Ú©Ù‡ دکتر جواب ازمایششو بهش بگه
دکتر با لبخند به جونگ کوک نگاه کرد و خبر پدر شدنشو بهش داد
جونگ Ú©ÙˆÚ© Ú©Ù‡ از ذوق گریش گرÙته بود خیلی زود وسایلشو برداشت Ùˆ سمت خونه رÙت
وقتی داخل رÙت تهیونگو دید Ú©Ù‡ روی مبل نشسته Ùˆ داره با گوشیش کار میکنه
با ذوق سمتش رÙت Ùˆ لباشو بوسید
+تهه،داری بابا میشی
و اما تنها چیزی که انتظارشو نداشت این بود که تهیونگ اخم ترسناکی کنه و روی مبل بشونش
_جدیی؟Ùاکینگ یادم نبود تو هایبریدی Ùˆ میتونی Øامله بشی
+ج...جدیم
اخم تهیونگ بیشتر شد Ùˆ Ù†Ùسشو کلاÙÙ‡ بیرون داد
_سقطش میکنی،همین Ú©Ù‡ Ú¯Ùتم
جای بØØ« نداره
جونگ کوک چشماش از شدت شوک گشاد شده بود و به تهیونگ‌نگاه میکرد
+چرا؟
با بغض Ú¯Ùت Ùˆ امیدوار بود تهیونگ شوخی کنه
_من رئیس ماÙیم‌جونگ Ú©ÙˆÚ©ØŒØوصله بچه هارو ندارم
هیچوقت از بچه داشتن خوشم‌نمیومده و قرارم نیست کسی از من بچه ای داشته باشه
جونگ Ú©ÙˆÚ© Ú©Ù‡ گریش گرÙته بود به تهیونگ نگاه کرد
+ولی من نمیخوام بچمو سقط کنم‌
این‌مثل ‌اینه که یه ادمو بکشی
_کلی ادم‌کشتم اینم‌روش
اگه نمیخوای میتونی بری و تنها اون بچرو بزرگ کنی
جونگ Ú©ÙˆÚ© دست تهیونگو گرÙت تا کمتر داد بزنه Ú©Ù‡ نتیجش این شد Ú©Ù‡ تهیونگ Ù…ØÚ©Ù… پرتش کرد عقب جوری Ú©Ù‡ از مبل پایین اÙتاد
_تا یه مدت نیا اتاقم و درضمن یا خودت با زبون خوش سقط‌میکنی یا مجبورت میکنم
سمت اتاقش رÙت Ùˆ درو Ù…ØÚ©Ù… کوبید Ùˆ زنگ زد به یونگی Ùˆ اجازه داد اشکاش بریزه
وقتی یونگی اومد داخل اتاق تهیونگو دید Ú©Ù‡ با Øال زاری نشسته رو تخت
_هیونگ،هیونگ....جونگ Ú©ÙˆÚ©Ù… Øاملست
هیونگ میدونی Ú©Ù‡ تا وقتی Ú©Ù‡ کامل اون بانده‌مواد مخدرو نگرÙتیم چقدر در خطریم،هیونگ...الان شرایط بچه دار شدن ندارم،میشه...میشه تا دو ماه دیگه Ú©Ù‡ کارم با اون باند تموم بشه با جونگ Ú©ÙˆÚ© Ùˆ جیمین بری یه کشور دیگه؟خواهش میکنم
بعد از یکم صØبت کردن تصمیم گرÙتن یونگی،جیمین Ùˆ جونگ Ú©ÙˆÚ© امشب به‌سمت امریکا برن Ùˆ چند وقت اونجا بمونن
وقتی یونگی اینو با جونگ کوک درمیون گذاشت نتونست دلیل اصلیه تهیونگو بگه چون تهیونگ نمیخواست جونگ کوک نگرانش بشه و نتونه از کشور بره
جونگ کوک اونشب انقدر گریه کرد که توی هواپیما چشماش کاملا قرمز‌ بود
جیمین ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒØ¯Ø§Ø¯ بزاره یکم‌اروم بشه Ùˆ بعد باهاش Øر٠بزنن پس تصمیم گرÙت بخوابه تا برسن
(دو ماه بعد)
تهیونگ امروز بالاخره میومد تا جونگ کوکشو ببره و امیدوار‌ بود جونگ کوک بتونه ببخشش
وقتی در خونه رو باز کرد جونگ Ú©ÙˆÚ©Ùˆ دید Ú©Ù‡ شکمش یکم جلو اومده بود Ùˆ داشت با عروسکاش Øر٠میزد
با بغض از پشت توی بغلش کشیدش که باعث شد جونگ کوک تقریبا سکته کنه
سرشو چرخوند Ùˆ با دیدن تهیونگ با قلب شکستش سرشو پایین انداخت Ùˆ دستاشو برای Ù…ØاÙظت از شکمش جلوش Ù†Ú¯Ù‡ داشت
+میشه....میشه بچمو ازم‌نگیری هیونگ؟
تهیونگ Ú©Ù‡ تاØالا نشنیده بود هیونگ صداش کنه بغض کرده لبای خرگوششو بوسید
_ببخشید Ùرشتم،نمیتونستم تو Ùˆ بچه رو توی خطر بندازم
اگه واقعیتو‌بهت میگÙتم نمیتونستی بری
میشه ببخشیم؟
جونگ Ú©ÙˆÚ© که‌گریش گرÙته بود سرشو سمت دیگه ای چرخوند
+میدونی توی این دو ماه چقدر گریه کردم؟
Ùکر میکردم نمیخوایم
تهیونگ پسرشو توی بغلش کشید
_ببخشید جونگ کوک
منم دیوونه شدم بدون بغلت
هر شب به تو بچم Ùکر میکردم
جونگ Ú©ÙˆÚ© Ú©Ù‡ دلتنگ مردش بود بیشتر از این‌مقاومت نکرد Ùˆ دستاشو دور گردنش Øلقه کرد Ùˆ لباشو بوسید
تهیونگم اشکای خرگوششو پاک کرد و تو بغلش بلندش کرد و روی کاناپه نشست و جونگ کوکو روی پاهاش گذاشت
دستشو روی شکمش کشید و با بغض به چشماش جونگ کوک خیره شد
_میبخشینم؟
جونگ کوک سرشو تکون داد و دوباره بغلش کرد تا از مکان امنش نهایت لذتو ببره
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
امیدوارم خوب شده باشه
خوشØال میشم نظرتونو بدونم‌
Ùˆ اگه سناریویی داریو Ú©Ù‡ بخواید بنویسم خوشØال میشم بدونمش
میدونم خیلی بد Ùیک مینویسم ولی بازم نهایت سعیمو میکنم
لطÙا غلط املاییامو نادیده بگیرید چون Ú†Ú© نشده
واقعا امیدوارم واتپد به عکسا گیر نده
YOU ARE READING
my rabbit
Fantasyچی میشه اگه جونگ کوک که یه هایبرید خرگوشه منتظر این باشه که یکی به سرپرستی بگیرش و کیم تهیونگ به ظاهر مهربون بخواد اون رو به سرپرستی بگیره؟