6

592 48 9
                                    

وقتی به خونه رسیدن تهیونگ جونگ کوکو روی تخت خودش گذاشت و کنار تخت نشست و دستشو توی موهاش برد و سعی کرد افکارشو مرتب کنه
احساس میکرد نمیتونه از موجودی ‌که انقدر مهربونه متنفر باشه
از بقیه هایبریدا متنفر بود ولی تنفر کمتری به جونگ کوک داشت
جونگ کوک که هنوزم از بغل مرد سیر نشده بود میخواست از تخت پایین بپره که تهیونگ گرفتش و جونگ کوکو روی پاهاش گذاشت.
_برای اینکه از یک‌گونه هرزه باشی زیادی مهربونی جونگ کوک
جونگ کوک واقعا درک نمیکرد تهیونگ چرا انقدر از هایبریدا متنفره یکم عصبی شد ولی وقتی بهش گفت مهربون قلب خرگوشیش دوباره نرم شد
تهیونگ سر جونگ کوکو نوازش میکرد و بهش لبخند زد
جونگ کوک که کمی کمتر از تهیونگ میترسید تصمیم گرفت به حالت انسانیش برگرده و وقتی تبدیل شد با بدن برهنه روی پاهای تهیونگ نشسته بود
تهیونگ با وجود اینکه قبلا بدن پسر رو دیده بود از دیدن اینکه جونگ کوک چجوری میخواست خودشو بپوشونه به خنده افتادو جونگ کوکو روی تخت گذاشت و نگاهشو از بدنش گرفت تا کمتر معذبش کنه.
از اتاق بیرون رفتو به خدمتکارا گفت لباسارو ببرن براش
یکی از خدمتکارا که تازه استخدام شده بود فورا لباسارو از خدمتکار پیر گرفت و خودش اونهارو برد
وقتی وارد اتاق شد در اتاقو قفل کرد و نیشخندی زد
°رئیس چو بهم گفت اگه از شر تو خلاص بشم میتونم با تهیونگ ازدواج کنم
جونگ کوک ترسید و خواست جیغ بزنه که دختر فورا دستشو روی دهنش گذاشت
جونگ کوک سعی کرد اونو پس بزنه ولی دختر بدنش زیادی ورزیده بود،به هر حال او یکی از افراد چو بود و سال ها اموزش دیده بود
اون دختر چاقوی جراحی رو از جیبش بیرون اورد و با لذت زخم بزرگی روی بازو جونگ کوک ایجاد کرد
جونگ کوک از درد جیغی زد که توی گلوش خفه شد و توی همین بین تهیونگ در اتاقو زد
_لباس پوشیدی؟
با نشنیدن صدایی کمی تعجب کرد و خواست در رو باز کنه که متوجه قفل بودن در شد
فکر کرد جونگ کوک ترسیده و برای همین درو قفل کرده
میخواست بیخیال بشه که جونگ کوک موفق شد با پاش لگد نسبتا محکمی به دختر بزنه
و سریع درو باز کردو با دیدن تهیونگ خودشو توی بغلش قایم کرد
تهیونگ با درک کردن موقعیت اسلحشو برداشت و خواست به دختر شلیک کنه که با فکر کردن به یچیز نیشخندی زد
_یونگی،این دخترو ببر اتاق مخصوص و خوب ازش پذیرایی کن
جونگ کوک رو بلند کردو بعد از اینکه یونگی دخترو برد جونگ کوکو توی حموم خودش برد و توی وان‌گذاشت
جونگ کوک هنوز گریه میکرد و تهیونگ با دلسوزی بهش نگاه میکرد
_خیلی عمیق نیست پس اول ضدعفونیش میکنم بعد میبندمش خب؟
بلند شدو یکی از کشو هارو باز کرد و بتادین و بانداژ رو برداشت
برای یکی مثل تهیونگ اینکه کلی زخم روی بدنش باشه یچیز عادی بود ولی جونگ کوک که بیشتر از چندتا خراش روی بدنش نداشت واقعا از این زخم میترسید
تهیونگ بتادینو روی پنبه ریخت و کنار وان نشست
_یکم میسوزه خب؟
جونگ کوک ترسید ولی سرشو تکون داد و روشو چرخوند تا نبینش
تهیونگ از این کارش خندید و مشغول ضدعفونی کردن زخم جونگ کوک شد
جونگ کوک اه کوچیکی کشیدو لبشو گاز گرفت و وقتی کار تهیونگ با بتادین تموم شد روشو چرخوند و تهیونگو دید که داره دور بازوش بانداژ میبنده
بعد از تموم شدن کارش تهیونگ لبخندی‌زدو لباسای جونگ کوکو براش اورد و وقتی جونگ کوک لباساشو پوشید و از اتاق بیرون اومد تهیونگ لبخندش بیشتر شد و گوشای جونگ کوکو نوازش کرد
_برو پایین
جیمین اومده ببینت
جونگ کوک با شنیدن اینکه جیمین اومده از خوشحالی جیغی زدو با وجود لنگ زدنش سمت در رفت
وقتی از پله های پایین میرفت براش مثل عذاب بود ولی با دیدن جیمین دردشو فراموش کردو فورا تو بغل جیمین پرید
جیمین با چشمای اشکی جونگ کوکو توی بغلش گرفت
&از اینجا میبرمت گوکی
تهیونگ ته دلش ناراحت شد ولی حرفی نزد چون جیمین حق داشت
جونگ کوک میخواست بره ولی میدونست تهیونگ الان سرپرست قانونیشه و خب تهیونگ از دیروز خیلی مهربون تر بود
+هیونگ....من خوبم...مشکلی نیست
جیمین با بهت چشماشو باز کرد
&اون بهت تجاوز کرده!تو نزدیک به خوبم نیستی
اگه تهدیدت کرده نگران نباش
جونگ کوک با مهربونی دست جیمین رو گرفت
+چیزی نیست هیونگ
جیمین میخواست چیزی بگه که یونگی دستشو روی شونش گذاشت
¥ببخشید جیمین...بیا بریم اونور خب؟
جیمین چرخید و با وجود عصبی بودنش همراه یونگی به یکی از اتاقا رفت
وقتی به اتاق رسیدن جیمین مشت ارومی به سینه یونگی زد و گریه کرد
& یونگی....اون...اون فقط یه بچست
تروخدا کمک کن ببرمش...
یونگی هوفی کشید و کمر جیمین رو نوازش کرد
¥میدونم‌نگرانی....نمیتونم اونو بزور ببرم
ولی میتونید چند روز در هفته با لیسا و جیسو بیاید اینجا بمونید
جیمین همچنان هق هق میکردو سرشو تکون داد
تهیونگ با دیدن اینکه جیمین نگرانه هوفی کشیدو سمت جونگ کوک رفتو از پشت بغلش کرد
جونگ کوک از تعجب به سکسکه افتاد و نامجون که داشت اب میخورد با شدت سرفه کرد و خدمه از تعجب درحال مردن بودن
جونگ کوک چرخید و تهیونگو بغل کرد
+من قرار نیست برم
ولی لطفا تهیونگ...اگه میخوای جبران کنی لطفا فردا اون امگایی که بیرونش کردی رو دعوت کن
تهیونگ عصبی شد ولی با بوسه ای که جونگ کوک روی گونش گذاشت عصبانیتش فروکش کرد و حلقه دستاش دور جونگ کوکو تنگ تر کرد
_باشه.....ولی لطفا خیلی طولش ندید و زود بفرستش بره
جونگ کوک لبخند زد و واقعا خوشحال شد چون انتظار داشت تهیونگ سیلیی بهش بزنه و اجازه نده دیگه گونشو ببوسه
جیمین و یونگی‌از پله ها پایین اومدن و با دیدن او دوتا تو بغل هم دهنشون بازموند
جیمین کمتر ولی یونگی رسما داشت دیوونه میشد
بالاخره جیمین به خودش اومد و صداشو صاف کرد
&من و خواهرام فردا میایم و تا دوروز اینجا میمونیم و تقریبا هر هفته میایم اینجا
تهیونگ چیزی نگفتو سرشو تکون داد
وقتی شام خوردن تهیونگ به اتاقش رفت و روی تخت خوابید و چشماشو بست
جونگ کوک شک داشت ولی دنبال تهیونگ رفتو وقتی وارد اتاق شد تهیونگ بدون هیچ حرفی نگاهش کرد
جونگ کوک روی تخت رفت و بالای سر تهیونگ نشست و تهیونگ با بالا کشیدن خودش سرشو روی پاش گذاشت
+ته ته...میشه بپرسم چرا از هایبریدا متنفری؟
تهیونگ احساس میکرد بابت دردی که بهش داده حق داره بدونه دلیل تنفرش از اون گونه چیه
_چند سال پیش
پدر سویون مادرمو به قتل رسوند،من اونجا بودم و دیدمش
ولی بقیه ندیدن
اون موقع انقدر ترسیده بودم که نه به یونگی چیزی گفتم نه نامجون
وقتی سویون با پدرم ازدواج کرد من پدر سویونو دیدم و تصمیم گرفتم بی سر و صدا اونو بکشم
اسم اون چوعه
نمیخوام هیونگامو درگیر این کار کنم
چو یه هایبرید ببره و برای دولت کار میکنه،قرار بود پدرمو دستگیر کنه ولی مادرمو کشت
بزودی قراره نابودش کنم
به اندازه کافی ازش‌اتو دارم
وقتی به اندازه کافی مدرک داشته باشی دولتم نمیتونه کاری کنه
جونگ کوک دهنش باز مونده بود و الان واقعا بهش حق میداد
پیشونی تهیونگو بوسیدو اشکایی که نفهمید کی شروع به ریختن کردنو پاک کرد
تهیونگو توی بغلش گرفت و موهاشو نوازش کرد
+ته....تا الان به این فکر کردی که سویون از چیزی خبر نداشته؟
تهیونگ بارها به این فکر کرده بود ولی نفرتش از چو باعث شده بود از هایبریدا و سویون متنفر بشه
اولین بار بود تهیونگ اجازه میداد کسی بجز هیونگاش اینجوری بغلش کنه ولی اصلا ناراحت نبود
درواقع این بغل...حس عالیی داشت
نفهمید چقدر گذشت و با نوازش های جونگ کوک روی سرش به خواب رفت
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
امیدوارم خوب شده باشه و دوستش داشته باشید
خوشحال میشم نظرتونو راجبش بدونم
لطفا به غلط املاییام توجه نکیند چون چک نشده

my rabbit Where stories live. Discover now