♡... پارت(4)... ♡

140 21 6
                                    

جیمین تلو تلو خوران پله هارو بالا رفت و وقتی چشمش به در اتاقش افتاد برق عجیبی تو چشماش نشست به طرف اتاقش پا تند کرد و سریع درو باز کردو چشمش به یونگی افتاد که روی صندلی منتظر نشته بود تا جیمین بیادو جای خوابشو نشون بده... چون اون پسر هرگز با جیمین روی یه تخت نمیخوابید وقتی صدای باز شدن درو شنید سرشو کج کرد درحالی به حالت عادی بر میگشت جوری که جیمین بشنوه به حرف اومد
+خوب... من باید کجا بخوابم؟ لطفا یکم عجله کن خوابم میاد...
وقتی چیزی نشنید دوباره سرشو برگردوند و به جیمینی که داشت با چشمای خمار و رایحه ای که خیلی شدید بود به سمتش میومد نگاه کرد... البته برای یونگی فرقی نداشت چون اون ناقص بودو... رایحه ها روش جواب نمیداد
با دیدن وضعیت جیمین چشماش درشت شد
+هی... هیت شدی؟
جیمین که از درد زیاد گریش گرفته بود خودش و تو بقل یونگی انداخت و هق زد
~یو... یونگیا... هق خی.. خیلی درد دارم... کمک.. کمکم کن لطفا
با دستای کوچولوش به لباس یونگی چنگ زد که باعث شد پسر بزرگ تر به خودش بیاد...
سریع جیمین و از خودش جدا کردو روی تخت گذاشتش با کلافگی دستشو روی موهای لختش کشیدو غرید
+قرصای کوفتیت کجان؟
جیمین که چاره ای نداشت جایی که همیشه قرصاش توش بودو به یونگی نشون داد انگشتشو بلند کرد به کمد آبی رنگش اشاره کرد...
~تو... تو کشوی پایین اون... کمدن
یونگی پا تند کردو با سریع ترین حالت یکی از قرصارو در اوردو پیش جیمین اومد که اگه میدونست اون قرصا چه بلایی سره جیمین میارن صد ساله سیاهم اون کارو نمیکرد...درسته از جیمین بدش میومد ولی خوب قلب که داشت نه؟ از پارچ کنار تخت یه لیوان اب ریخت و دست جیمین داد که... با شکستنش مواجه شد عصابش به هم ریخت و سرش داد کشی
~هی دیوونه شدی؟
که... اصلا توقع شدید تر شدن گریه جیمین و نداشت...
جیمین مشتشو روی چشماش کشید تا اشکاشو پس بزنه و با چشمای مظلومانه ای به یونگی نگاه کرد
~سره من داد نزن... هق
یونگی واقعا کفری شده بود میتونست یه اومگارو بزنه نه؟نفسشو حرصی بیرون داد و بدون حرف دیگه ای پارچ اب و برداشت و سر کشید قرص و بین لبای جیمین گذاشت... با کوبیده شدن لباشون به هم دستشو بغل لباش گذاشت فشارشون داد تا از هم جدا بشن و ابی که تو دهنش بودو به دهن جیمین فرستاد... جیمین خشکش زده بودو نفسش بند اومده بود که باعث شد چند قطره اب از بین لباشون سرازیر بشه و صحنه زیبایی رو به نمایش بزاره

عر... خودم که سره این اخرش دیوارو گاز میگرفتم🙂😔

GRAY CHAMOMILE... ♡حيث تعيش القصص. اكتشف الآن