♡... پارت(6)... ♡

153 18 4
                                    


*جین...
مادر جیمین با سرعت برق وارد اتاق شد
جین که کنار جیمین نشست و بودو به چشمای بستش و صورت معصومش نگاه میکرد به طرف صدا برگشت و لبخند زد
«سلام خ....
خانم پارک بهش نزدیک شدو اون و به آغوش کشید
*او.... عزیزم، جیمین... جیمین چی شد؟
جین که به این رفتارای خالش عادت کرده بود انگشت اشارشو جلوی لبای قلوه ایش گذاشت
«یکم اروم تر اگه بیدار شه دوباره دردش شروع میشه... پس نظرتون چیه بریم بیرون اتاق حرف بزنیم؟
دستشو پشت خالش گذاشت و اون و به بیرون هدایت کرد، یونگی هم پشت سرشون خارج شد

*******

بعد از اینکه یکم از قهوش خورد دستاشو تو هم قفل کردو پاشو روی پای دیگش انداخت و به خاله بامزش نگاه کرد واقعا اینکه جیمین اینقد کیوت بود به لطف مادرش بود نمیتونست جلوی لبخندشو بگیره پس تصمیم گرفت رسمی بودن و بزاره کنارو راحت باشه
«خیلی خوب خاله... دفعه پیشم گفتم به جیمین از داروی هیت ندین
مادر جیمین به یونگی نگاه کردو دو دستی یونگیرو نشون داد
*عزیزم یونگی و جیمین قرار بود امشب با هم حرف بزنن و کلا با هم اشنا بشن
یکم مکث کردو ادامه داد
*اخه قراره به زودی ازدواج کنن، یهویی هیت جیمین شروع شدو یونگی نمیدونست قرصا برای جیمین بدن برای همین بهش قرص داده بود
چشمای جین گرد شدو قهوه پرید تو گلوش که باعث شد به سرفه بیوفته مادر جیمین به این ریکشن جین لبخند زد
*میدونم شوکه شدی میخواستیم بعد از اینکه همه چی قطعی شد بهتون خبر بدیم
جین با دستمال دهنشو پاک کردو به حالت قبلیش برگشت
«نه.... من... فقط یکم یهویی بود... اصلا باورم نمیشه چیم چیم داره ازدواج میکنه
به سمت یونگی چرخیدو یدور از بالا تا پایینشو نگاه کرد بعدش جوری رو مبل لش کرد که انگار نه انگار یکم پیش مثله چوب خشک نشسته بود با دستاش به یونگی علامت داد بیاد پیشش که با چشم غره رفتن یونگی مواجه شد جین کارشو دوباره تکرار کردو یونگی بخواطر اینکه جلوی خانم پارک عوضی بازی در نیاره بلند شدو با حرکات جین گوششو نزدیک برد
«ببین بچه خشگل... بفهمم یه تار مو از سر پسر خاله کوچولوم کم شده جای دیک و باسنتو با هم عوض میکنم
بعد با یه لبخند ازش جدا شدو خندیدو از شونه یونگی یه نیشکون گرفت و بین دندوناش جوری که فقط یونگی میشنید غرید
«بخند تابلو نکن چی گفتم... هاهاها
یونگی با همون قیافه که داد میزد(پشمام و بدین من برم) کنار جین نشست جین با لبخند به صورت خالش نگاه کردو بلند شد
«خوب خاله جان من دیگه برم مامان نگرانم میشه چند تا دارو برای جیمین کنار تختش گذاشتم... از اونجایی که هیتش تا چند روز ادامه داره میتونه از اونا استفاده کنه تا دردش یکم بهتر بشه
(وات د فاک؟ این دیگه کیه؟ دو شخصیتیه؟)
سمت یونگی برگشت و وقتی داشت باهاش دست میداد فشارشون داد ولی یونگی به روی خودش نیاورد
«خدافظ... امید وارم حرفامو جدی بگیری جیمین خیلی برام عزیزه
یونگی هم دستشو فشار دادو با لبخند جوابشو داد
+حتما...مواظبش هستم
جین چشم غره ای بهش رفت و از اونجا خارج شد
بعد از رفتن جین مادر جیمین بلند شدو خمیازه بلندی کشید
*یونگی عزیزم... میدونم یکم پیش چیزه دیگه ای گفتم... فقط میخواستم جیمین و اذیت کنم... چون الان حالش خوب نیست و خوابشم سبکه بهتره تو یکی از اتاق های مهمان بخوابی... فردا با پدرت و پدر جیمین درباره همه چیز حرف میزنیم باشه؟
بعد به سمت اتاق جیمین رفت و وقتی همه چیرو چک کرد به سمت اتاق خودش رفت
یونگی از رو مبل بلند شودو با دستاش صورتشو پوشوند وقتی دید اروم نمیشه از عمارت خارج شدو یکی از سیگاراشو بین لباش گذاشت و سیع کرد اروم شه همون جایی که بود نشست و به ماه نگاه کرد
بدون اینکه متوجه بشه یه جفت چشم قهوه درخشان دارن تماشاش میکنن

*******

میخواست به پهلو بخوابه که درد شدید زیره شکمش باعث شد چشماشو باز کنه بعد از اینکه یادش افتاد چه اتفاقی افتاده دستشو رو صورتش گذاشت سرخ و سفید  شد
~اون من و بوسید....
با ذوق پاهاشو تا هوا پرت کرد که دردش بیشتر شدو از کاری که کرده پشیمون شد به لطف مُسَکِنایی که جین بهش تزریق کرده بود اگه وول نمیخورد دردش کامل قط میشد... ولی چطور میتونست؟ کسی که تقریبا از وقتی عکسشو دیده بود دیوانه باو عاشقش شد... کی فکرشو میکرد یروز بیادو برای ازدواج با جیمین درخواست بده؟ البته جیمین بیچاره از اینکه یونگی به زور اونجاست خبر نداشت وقتی چشمش به قرص های روی میز افتاد برشون داشت و بدون اب قورتشون داد پاشد تا پرده هارو بکشه تا نور کمه ماه مزاحمش نشه جیمین عاشق تاریکی بودو هر وقت میخواست بخوابه باید همه جا تاریک میبود وگرنه هی از خواب میپریدو این کلافش میکرد تا خواست پردرو بکشه چشمش به یونگی افتاد که رو زمین نشسته و داره سیگار میکشه بی اراده لبخند زدو قند تو دلش اب شد
~لعنتی... نمیدونستم سیگار میتونه ینفرو انقد سکسی کنه آیشش... سیگارم نشدم

دوباره سرخ شدو دستاشو رو صورتش گذاشت یه دور دوره خودش چرخیدو صدا های عجیب دراورد~عوضش اون من و بوسید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دوباره سرخ شدو دستاشو رو صورتش گذاشت یه دور دوره خودش چرخیدو صدا های عجیب دراورد
~عوضش اون من و بوسید....
با حس کردن گرم شدن بدنش فهمید که موج دوم هیتش شروع شده سریع سمت در رفت و قفلش کرد
خودشم میدونست چقدر دردسر ساز بود
اگه یهو میرفت پیشه یونگی و کارای عجیب میکرد چی؟به سمت تختش رفت و روش دراز کشیدو پتورو تا روی بینیش بالا کشید
بعد از 15دقیقه با حس گرم شدن چشماش به خواب رفت مثله اینکه دارو ها اثر خودشون و گذاشته بودن

ووت؟ کامنت؟ خسیس نباشین دیگههههه🥺

GRAY CHAMOMILE... ♡Where stories live. Discover now