جین با حالت قهر سرشو چرخوند
معلوم بود منتظر یه کلمه پرسشی از جیمین بود تا بتونه بهش نشون بده دلخوره
اون نباید وقتی جین از اون پسره خوشش نیومده بود باهاش خوب رفتار میکرد...جیمین که عادتشو میدونست لبخندی به کیوت بازیاش زدو نوک انگشتشو به بینی خوشفرم جین نزدیک کردو بهش ضربه آرومی زد
~چرا ناراحتی آقا خوشگله؟جین نتونست لبخندشو کنترل کنه، حق به جانب سمت جیمین برگشت
«معلومه که خوشگلم؟چیزی که عَیان است چه حاجت به بیان است؟جیمینم متقابل لبخند دلبری تحویلش داد
با خش خش مبل توجهشون سمت یونگی جلب شد
مثله آتش فشان خاموشی که تازه فعال شده دود از کله جین بلند شد، جیمین میتونست قسم بوخوره گوله های آتیشی که از چشمای جین به سمت یونگی پرتاب میشدن و دید...
برای اینکه کنترلشو از دست نده سریع سمت جیمین برگشت و شونه هاشو گرفت
«بیا... بریم تو اتاق تو...
به تکون دادن سرش اکتفا کرد، دست جین و گرفت و با هم به سمت اتاق کوچیکش رفتن♡♡♡♡♡♡
بعد از کلی غیبت درباره یونگی و مسخره کردن تیپ نامجون و دراوردن ادای بقالی سره کوچشون بلاخره جین تصمیم گرفت از جیمین دل بکنه...
با لبای آویزون به زمین نگاه میکرد تا جین اشکای تو چشماشو نبینه
با انگشتای کوچیکش بازی میکردو لبای قلوه ایشو گاز میگرفت
جین با دیدن وضعیتش بغلش کردو با دستاش کمرشو مالید
«هیشششش... جوجه کوچولو... هر وقت تونستم میام پیشت باشه؟
ازش جدا شدو انگشت کوچیکشو به جیمین نزدیک کرد که اونم انگشتشو بهش گره زد، جین زمزمه وار گفت
«بهت قول انگشت کوچیکه میدم زود زود بیام پیشت... من پشتتم نگران نباش... همه چی هر جور که تو بخوای پیش میره...با حالت با نمکی گفت که جیمین با پشت دست اشکاشو پاک کردو لبخند زد
~باشه... مرسی هیونگبعد از یه خداحافظی غم انگیز جیمین به داخل خونه برگشت
از صبح هیچی نخورده بود و حدس میزد یونگی هم گرسنش باشه برای همین تو google کلی سرچ کرد مثل«برای صبحونه چی درست کنیم؟»یا«آموزش درست کردن پنکیک» از اونجایی که همیشه تو خونشون کلی آشپز حرفه ای کار میکرد جیمین تاحالا غذا درست نکرده بود برای همین کلی استرس داشت
ESTÁS LEYENDO
GRAY CHAMOMILE... ♡
Hombres Lobo[در حال اپ] بابونه خاکستری... ♡ جیمین از یونگی خوشش میاد... ولی آیا... این احساس دو طرفس؟؟؟ آیا قراره جیمین با این ازدواج خوشبخت شه... یا... زندگیش تیره و تار شه...♡ ♡...♢ ฅ^•ﻌ•^ฅ ♢... ♡ ~ولی... یونگیا... من... من واقعا...