♡... پارت(8)... ♡

133 18 37
                                    

با کوبیده شدن در تو صورتش قدمی به عقب رفت
با حس کردن خیس شدن چشماش سریع از اونجا فاصله گرفت و بعد از برداشتن کیفش سریع وارد دری که کنار اتاق یونگی بود شد

درو پشت سرش بست و روش سر خورد و هق هقاشو ازاد کرد
چطور تونسته بود با بیرحمی تمام بهش بگه نجس؟
تا جایی که یادش میومد یونگی اولین نفری بود که تو زندگیش اونجوری بیرحمانه باهاش رفتار کرده بود

بعد از گذشت چند دقیقه وقتی گریه کردنش تموم شد با چشما و بینی قرمز تازه چشمش به دکور اتاق افتاد

اتاق برخلاف خونه از تمیزی برق میزد البته دربرابر اتاقی که تو خونه خودشون داشت حتی زره ای به چشم نمیومد ولی آرامش خاصی ازش گرفته بودجیمین اصلا از خونه های بزرگ خوشش نمیومد چون حس میکرد خیلی ترسناک و بی روحن و یجورایی از این خونه ای که یونگی اورده ب...

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

اتاق برخلاف خونه از تمیزی برق میزد
البته دربرابر اتاقی که تو خونه خودشون داشت حتی زره ای به چشم نمیومد ولی آرامش خاصی ازش گرفته بود
جیمین اصلا از خونه های بزرگ خوشش نمیومد چون حس میکرد خیلی ترسناک و بی روحن و یجورایی از این خونه ای که یونگی اورده بودتش خوشش میومد...

با یاد اوری یونگی لباش بی اختیار جلو اومده چشماش دوباره اشکی شد
اصلا رفتارای پسر و درک نمیکرد
مگه جیمین چه گناهی داشت که باید اینجوری باهاش رفتار میشد؟

دستشو بین موهای لختش بردو بهمشون ریخت تا از فکر بیرون بیاد

با حوصله همه لباس هاشو داخل کمد چید و مسواک و بقیه وسایلای ارایشی و شامپوش و داخل حموم و میز اریشی چید تصمیم گرفت دوش بگیره و تن عرق کرده و آرایشش که حسابی رو صورتش سنگینی میکرد و بشوره...
العان نباید کنار یونگی میبودو توی حموم اتاق اون دوش میگرفت؟

معمولا همه زوجا تو اولین شب ازدواجشون کنار هم میخوابن و...
با چیزی که تصور کرد لپاش گل انداخت و با دستاش صورتشو پوشوند و لباشو بیرون داد و با نا رضایتی غر زد
~اصلا بهتر که نزاشت پیشش بخابم...
سمت دیواری که اتاقاشون و بهم وصل کرده بود چرخیو مشتی طرفش پروند
~آیش...

دستشو دراز کردو سیع کرد زیپ لباسشو پایین بکشه
بعد از کلی تلاش بلاخره موفق شدو آهی کشید و لباسو از بدن بی نقصش بیرون کشید شلوارشم همراه با باکسر سفید رنگش داوردو توی سبد لباس چرکا انداخت
سمت وان رفت و اب داغ رو باز کرد
بمب حمام بنفشی رو که بوی لاوندر میداد و داخل اب انداخت و با ذوق کودکانه ای به کف کردنش و بنفش شدن اب نگاه کرد وارد وان شدو با برخورد اب گرم با پوستش ناله ای کردو بیشتر تو اب فرو رفت یکم توی اب لش کردو بلند شد تا دوش بگیره

بعد از دوشی که گرفت حوله ای دوره کمرش بست و سمت تختش رفت تا گوشیشو چک کنه که با دیدن سوسک سیاهی روی دیوار چشماش و چرخوند...
~تا وقتی بال دار نباشه اوکیه...
یکی از دمپایی هاشو از پاش دراورد و
قدمی سمتش رفت تا کارشو تموم کنه ولی با حمله کردن سوسک به سمتش جیغ بلندی کشید
~بال دارهههههههه
  از اتاق بیرون اومد و درو با صدا کوبید
یونگی با ترس از جیغی که شنیده بود از اتاق بیرون اومد که تو یه لحظه جیمین پشتش قایم شدو لنگه دمپایی توی دستشو تکون داد و با لکنت گفت
~س.... س... سو.... سووووووووسسسسکککککک

دوباره دمه گوش یونگی جیغ کشید که مرد بزرگتر دستشو روی گوشای بدبختش گذاشت و غرید

+ببینم... تو درکی از این نداری که یکی تو این خونه خوابه؟
جیمین با چشمای درشت که بخاطر ترسش بود ازش کمی فاصله گرفت و با مظلومت لب زد

~ببخشید... ولی... ولی یه... یدونه... سوسک بالدار تو اتاقه بود... بعد من من نمیترسما... فقط یکم چندشم میشه
یونگی با حالت (عجب گیری افتادیم) بهش نگاه کرد دستاشو رو سینش جمع کرد و بعد با خونسردیه تمام درحالی که سمت اتاقش مچرخید گفت
+خیلی خوب اگه نمیترسی خودت یه کاریش کن...
جیمین با شنیدن حرف یونگی با دستاش آستین لباسشو گرفت و از رفتنش جلوگیری کرد
~نه... نه.. نه لطفا... باشه... باشه میترسم
یونگی نیشخندی زدو رو پاشنه پاش چرخیدو روبروش ایستاد
+درست حسابی درخواست کن... امگا
دستاشو جوری که مثلا داره التماس میکنه تو هم گره کردو لباشو کمی بیرون داد که اصلا به اون صورت جدیش نمیومد و صداشو کمی نازوک کرد
+یونگی شیییی... لطفا اون سوسک و برام بکش خاکه پاتم...
بعد دوباره به حالت قبل برگشت و به جیمین خشک شده نگاه کرد تا کاری که گفترو انجام بده... ولی جوری که انگار تازه دیده باشتش به سینه های صورتی رنگشو موهای نم دارش نگاه کرد که قطره های اب ازش سر میخوردن و روی بدن سفیدش میریختن
جیمین که نگاه خیره ی مردو دید دستاشو روی بدنش گذاشت و برای اینکه بتونه سریع به اتاقش بره و لباس تنش کنه دستاشو تو هم گره کردو صورت سرخ شدشو به پایین انداخت تا بتونه کمی قلب بیجنبشو که بخواطر نگاه های مرد به سینش میکوبید اروم کنه
بعد از چند ثانیه سکوت سرشو بالا اوردو لبای پفکی و صورتیشو بیرون دادو چشماشو مثله گربه ی شرک درشت کردو با لحن کیوتی لب زد
~یونگیا... لطفا... میشه کمک کنی و اون سوسک بی ادب و بکشی؟ 
یونگی یه لحظه حس کرد قند تو دلش اب شد
قیافه جدیش در لحظه عوض شدو با چهره ی متعجب که بخاطر کیوتی بیش از حد پسر بود بهش ذول زد با فهمیدن اینکه سینش میسوزه با یه نفس هوای دوروبرشو بلعید و از شوک خارج شد
دستشو تو جیب شلوار گرم کنش بردو نگاهشو از جیمین گرفت و سرشو به طرفه دیگه ای چرخوند...
+خیلی... خوب... اینجوری لخت نگرد.... تا من پیداش میکنم و کلکشو میکنم بورو از اتاقم لباس بردار بپوش

بعد سمت اتاق جیمین رفت ولی وسط راه وایسادو بدون اینکه سرشو سمت جیمین بگیره جدی گفت
+حتی فکر اینکه بخوای تو اتاقم سرک بکشیو نکن و مثله یه بچه ی خوب بعد از پوشیدن لباس از اتاقم بیا بیرون فهمیدی؟
جیمین باشه ای گفت و وارد اتاق یونگی شد

پارت بعدو وقتی7تا فالور شد اپ میکنم

(منی که میدونم حالا حالا ها نمیشه و قراره از ننوشتن ادامش لذت ببرم چون گشادم) 😂💋🧡💛💚💙💜

بوس به چیشاتون💛

پشمام.... دوباره مثل قبل یه روز نگذشته یکی فالو کرد.... 😂💙دستتون درد نکنه🙂💚🔪مرسی🙂🔪مجبورم فردا یه پارت دیگه بزارم🙂🔪🔪🔪🔪مممنوننننننن🔪😂

GRAY CHAMOMILE... ♡Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin