بعد از جدا شدن لباشون از هم جیمین انگار که یادش رفته باشه چقد درد داره با لبای نیمه باز و چشمای اشکی که نور ماه از پنجره بهش میخورد و زیبا ترش میکرد به زور زمزمه کرد
~یون.. یونگی... لطفا بورو و مادرم و خبر کن... ز... زود
با یزره جونی که داشت یونگیرو هول داد که با تکون نخوردنش مواجه شد... شوگا با چشمای براق داشت به لبای جیمین نگاه میکرد وقتی جیمین سیع کرد هولش بده به خودش اومد و عقب رفت و از اون موجود وسوسه کننده دور شد...
صدای بسته شدن درو شنیدو تیشرت و شلوارشو دراوردو رو تخت دراز کشیدو شروع به هق هق کردن کرد
داشت دونه دونه درارو باز میکرد تا بتونه مادر جیمین و پیدا کنه ولی... هنوزم نرمی لبای جیمین و رو لباش حس میکرد تا اینکه وقتی دره یکی از اتاقارو زد صدای ظریفی رو شنید
*بیا تو...
یونگی وارد شدو درو پشت سرش بست
+ببخشید خانم پارک...در حالی که لباس خواب زیبایی به تن داشت و به صورتش کرم میزد بدون نگاه کردن به یونگی به حرف اومد
*مادر صدام کن
یونگی نفسشو بیرون دادو ادامه داد
+ما... مادر... جیمین هیت شده و حالش خوب نیست منم بهش قرص هیت دادم و...مادر جیمین انگار که برق گرفته باشتش بلند شد و به سمت یونگی دوید
*چی... چیکار کردی؟یونگی با تعجب به زن نگاه کرد
+فقط... بهش داروی هیت دادم نگران نباشین من... هورمون های امگاهارو حس نمیکنم برای همین بهش دستم نزدم اصلا نگران....*من به خاطر اون نمیگم....
بعد با سرعت از اتاق خارج شدو تو راهرو بدون توجه به اینکه ساعت چنده داد زد
*خانممم بزرگگگ سریع به دکتر جین زنگ بزن زود باشیونگی با شنیدن حرفش تو دلش به کله اون خانواده لعنت فرستاد(لعنتی... مگه نمیگفت خدمتکار و اتاق مهمان نداریم؟ این زن دیونست یا میخواد پسر ترشیدشو بهم بندازه؟ او... البته یجورایی انداخته) دنبال زن دوید تا بتونه ازش بپرسه چه خبره
مادر جیمین درو باز کردو جیمین و تو اون وضعیت دید رو زمین افتاده بودو اب پارچ و رو سرش ریخته بودو فقط یه لباس زیر مشکی calvin klein تنش بود
مادرش بهش نزدیک شدو سیع کرد بلندش کنه و رو تخت بزارتش که موفق شد
~م.. مامان... دارم... دارم میسوزم هق لطفا کمکم کن...
![](https://img.wattpad.com/cover/374065398-288-k889145.jpg)
YOU ARE READING
GRAY CHAMOMILE... ♡
Werewolf[در حال اپ] بابونه خاکستری... ♡ جیمین از یونگی خوشش میاد... ولی آیا... این احساس دو طرفس؟؟؟ آیا قراره جیمین با این ازدواج خوشبخت شه... یا... زندگیش تیره و تار شه...♡ ♡♡♡♡♡ ~ولی... یونگیا... من... من واقعا باید برم بیمارستان...