𝐏𝐀𝐑𝐓_𝟐𝟖

8 0 0
                                    

_ خب دیگه من.. باید برم عزیزم..
قبل از اینکه از در خارج بشه حرفی که از گفتنش تردید داشت رو به زبون اورد
_ جیمین.. میشه تو بجای اون..
_ متاسفم ولی نمیشه این یه رسمه.. وقتی اون هست من نمیتونم بجای اون دستت رو بگیرم و توی دست های جونگ کوک بزارم
سرش رو تکون داد و باشه ای گفت
نگاهی به خواهرش انداخت و با دیدن چهره ی گرفته ش اهی کشید و از اتاق خارج شد
لیسا حتی یک دقیقه هم نمیتونست تحمل کنه کنار پدرش بودن رو اما خب اون باید قبول کنه که چه ادمی پدرشه
نگاه اخرش رو به تصویر خودش توی ایینه  داد
موهاش رو ساده پشت سرش بسته بودن و نگین های ریزی که توی موهاش قرار داشت، مدل موی ساده و درخشانی بود
از جلو فرق باز کرده بودن و چتری هاش هم کنار رفته بودن، جواهراتی که روی پوست سفیدش خودنمایی میکردن و لباس سفید به همراه دنباله ی بلندش که روی زمین کشیده میشد و...
اون قرار بود زیباترین و درخشان ترین ستاره ی امشب باشه..!

از حرکت ایستاده بود و به پدرش که پشت در تالار منتظرش ایستاده بود نگاه کرد
نفس عمیقی کشید و به سمتش قدم های اهسته ای برداشت
جیمز با دیدن لیسا چند لحظه بهش خیره مونده و از سر تا پاش رو از نظر گذروند
بدون هیچ حرفی بازوش رو جلوش گرفت و لیسا هم دستش رو دور بازوی منفور ترین مرد  زندگیش حلقه کرد
جیمز با سر به دو نگهبان اشاره ای کرد که هردو بعد تعظیم نود درجه ای در های سالن رو باز کردن و نگاه تمام افراد حاضر در جمع روی اونها چرخید
همه سرجاشون نشسته بودن و به اونها خیره بودن؛ قرار بود بعداز مراسم ازدواج و تاج گذاری به تالار اصلی که بزرگتر و بازتر بود برن
با شروع شدن قدم هاشون به سمت سکویی که جونگ کوک و پدرش روی اون ایستاده بودن،  موزیک ملایمی پخش شد
بین راه صدای جیمز رو شنید و حواسش جمع حرف های پدرش شد
_ میدونم ازم متنفری حق داری هر رفتاری که باهات داشتم رو پای این بذار که دست خودم نبوده و.. امیدوارم خوشبخت بشی
شوکه بهش خیره شده بود
الان پدرش..
میلز جیمز برای دختری که همیشه با تنفر بهش نگاه میکرد و دخترک حتی ذره ای محبت پدری رو نچشیده بود، ارزوی خوشبختی کرد؟!
اونقدر شوکه بود که نفهمید کی روبه روی جونگ کوک قرار گرفته!
سعی کرد خودش رو جمع کنه و لبخندی رو روی لب هاش بنشونه
از گوشه ی چشم نگاهی بهش که کنار جیمین نشسته بود و هردو بهشون خیره بودن انداخت
جیمین با لبخندی محوی مشغول تماشای اونها بود اما جیمز و نگاهش...
با صدای پدر جونگ کوک رشته افکارش پاره شد و برگشت به حالت قبلیش
_ جونگ کوک وینسلت آیا سوگند میخوری تا ابد در شرایط دشوار و بی رنج لحظه ای همسرت رو تنها نگذاری و هر روز به عشقی که در قلبت به او داری افزون بشه و همچنین برای مردمت پادشاهی عادل و فداکار باشی و برای مردمت هر کاری انجام بدی؟
_ سوگند میخورم تا اخرین قطره ی خونم از سرزمین و مردمم و همچنین ملکه ی سرزمینم محافظت کنم و اجازه ندم ذره ای غم به دلشون راه پیدا کنه
بدون لحظه ای تردید گفت و با انگشت شستش دست لیسا رو نوازش کرد
_ میلز لالیسا آیا سوگند میخوری که تا ابد در شرایط دشوار و بی رنج در کنار همسر خود جونگ کوک وینسلت بمونی و ذره ای از عشقت به او کم نشه حتی هر روز بیشتر بشه و برای مردمت ملکه ای دلسوز و با فضیلت باشی؟
نامحسوس نفس عمیقی کشید و بعداز پاشیدن لبخندش به روی چهره ی کوک گفت
_ سوگند میخورم تا اخرین لحظه ی عمرم برای مردمم ملکه ی با درک و دل رحم باشم و برای پادشاهم، زنی باشم که ذره ای از عشقش کم نمیشه بلکه بیشتر هم میشه
_ شما از حالا به بعد ملکه و پادشاه سرزمین ارندل هستید..!

𝐓𝐞𝐚𝐫𝐬 𝐎𝐟 𝐓𝐡𝐞 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now