𝐏𝐀𝐑𝐓_𝟑𝟔

9 1 0
                                    

در زده بود و منتظر بود یکی از اهالی اون خونه در رو باز کنه
با باز شدن در سریع سرش رو بالا اورد که با دیدن چهره ی روبه روش ناخوداگاه قدمی به عقب گذاشت
_ تو کی هستی؟ اینجا چی میخوای؟
موهای بهم ریخته و چشم های سرخ و خیسی که پایینش گود افتاده بود
صداش رو صاف کرد و سعی کرد به خودش مسلط بشه
_ عام..خب من
_ صبر کن ببینم تو..تو همون مردکی نیستی که همراه میلز جیمین بود؟! اره خودشی بیا ببینم
دستشو با خشونت گرفت و کشید و وسط حیاط پرتش کرد
درو محکم کوبید و با فریادی به طرفش اومد
_ لعنت به شمااا لعنت به منننن به منی که اون میلز جیمین کثافت رو همونجا توی اتاقش نکشتم و باعث شدم حالا خواهر باردارم دوباره تو چنگ شما بیوفته خودم...خودم با دستای خودم هم تو..هم جیمین عوضی و هم اون جیمز حرومزاده رو میکشممم
با فریاد هایی که موقع مشت زدن به جکسونه از همه جا بیخبر که حتی فرصت دفاع از خودش رو هم نداشت سر میداد، بقیه ی اهالی خونه هم از خونه هراسون بیرون اومدن و هوسوک به طرف یونگی رفت تا جلوش رو بگیره
از پشت گرفته بودش و سعی میکرد از جکسون دورش کنه
_ یونگی! اون بدبخت تقصیری نداره از کجا میدونی کار اوناسسس
_ ولم کنننن تو هنوز اینارو نشناختییی پست تر از اون چیزین که فکر میکنییی
همونطور که ریوجین و سویون هم اومده بودن سمت هوسوک و یونگی تا یونگی رو اروم کنن، جکسون فرصت رو از دست نداد و با اینکه درد وحشتناکی رو توی گونه ی سمت راست و شکمش حس میکرد تمام توانش رو جمع کرد و بدون اهمیت به داد و فریاد های یونگی از اونجا به سرعت خارج شد
_ هعی هعییی کدوم گوری میریییی ولم کننن فرار کردددد وایساااا

خون گوشه ی لبشو با آستینش پاک کرد
عصبی به طرف خونه خودش توی ارندل که لوهان اونجا این چندوقت ساکن شده بود قدم برمیداشت
اون لعنتی قرار بود هر اتفاقی که میوفته توی نامه بنویسه و بده به پیک مخصوص تا سریع برسونه دستشون
رزان پاول دزدیده شده و اون همچین اتفاق مهمی رو بهشون خبر نداده؟!
از دور خونه رو میدید و با عصبانیت به راهش ادامه میداد
با دیدن لوهان که با یه نامه از خونه خارج میشد سرجاش ایستاد
نگاهی به دوروبرش انداخت و کلاه روی سرش رو بیشتر کشید جلو
جکسون پشت دیواری مخفی شده بود و حرکاتش رو زیرنظر گرفته بود
مشکوک میزد
شاید الان میخواست نامه رو بده به پیک ولی..
چرا انقدر دیر؟ چرا انقدر مشکوک رفتار میکنه؟ درسته؛ یه جای کار میلنگه..!
جکسون شروع کرد به تعقیب کردنش؛ از اونجایی که بهش خبر نداده بود که قراره بیاد لوهان حتی فکرش رو هم نمیتونه بکنه که کی تو چند قدمیش داره دنبالش میکنه
نزدیک دروازه ی شهر پشت خونه ی تقریبا خرابه ای منتظر شخصی ایستاده بود و جکسون هم کمی اونور تر پشت دیواری پنهان شده بود
صدای سم اسبی نزدیک میشد
گوش هاش رو تیز کرد و به مکالمه ی اون دو نفر گوش داد
اروم از پشت دیوار سرش رو خم کرد و نگاهی به اونها انداخت
مرد غریبه ای که روی اسبی نشسته و نامه رو از لوهان گرفت و تو کیفش گذاشت
سری تکون داد و هردو کم کم از هم جدا شدن و سمت مخالف هم حرکت کردن
دور بازوش پارچه ای بسته شده بود که علامت پیک مخصوص روش هک شده بود
پیک مخصوص بود..ولی این مرد اون پیک مخصوصی که فرستاده بود نبود..!
دنبال پیک رفت و قبل از اینکه به جای شلوغی برسه صداش زد
_ ببخشید!
اسب رو متوقف کرد و برگشت
یه تای ابروش رو بالا انداخت و نگاهی از پایین تا بالا به جکسون انداخت و پرسید
_ با من کاری داشتید؟
_ خب.. اره راستش م..من..
دستی به پشت گردنش کشید و نگاهی به مرد و اطراف انداخت
با ندیدن کسی اون دوروبرا یهو دست مرد رو کشید و از روی اسب انداختش که صدای فریادش تو کوچه ی خلوت پیچید
با دست محکم به پشت اسب کوبید که اسب شیهه ای کشید و به طرفی دوید
به سمت مرد برگشت و همونطور که دراز کشیده بود و ناله میکرد روش خم شد
_ عاههه تو..تو کی..هستیی؟ اخخخ
_ تو کی هستی؟ با لوهان چه ارتباطی داری؟ هوم؟ اون نامه کجاست؟
شوکه بهش خیره بود و چیزی نمیگفت
از اونجایی که عصبی بود و درد دل و گوشه ی لبش به عصبانیتش می افزود خنجرش رو در اورد و زیر گلوش گذاشت
_ زودباش حرف بزن تو کی هستی؟ برای کی کار میکنی؟ ببین اینجا هیچکس نیست و منم با یه خنجر جلوت ایستادم و خیلیم عصبیم پس به نفعته که دهنتو باز کنی و اعتراف کنی
_ من..من..
_ عاه زودباششش
فریادی زد و خنجر رو بیشتر به گلوش فشرد که باریکه ی خونی از زیر گلوش راه افتاد و لباس پیک و خنجرش رو کثیف کرد
ترسیده چشم هاش رو بست و تند تند شروع کرد به حرف زدن
_ باشههه باشه ببین من.. من فقط یه پیک ساده ام من هیچی نمیدونم لوهان..اون همه چیزو میدونه
_ کیفتو بده
_ چ..چی؟
_ اون نامه رو بده
_ چ..چی؟
_ گفتممم اون نامه ای که لوهان بهت داده رو بدههه کری یا فلج مغزی چیزی هستی؟
_ بب..باشه
دستش رو برد پشتش که خنجر رو بیشتر فشرد اما یکدفعه چاقوی کوچیکی رو دراورد و تا بلندش کرد..دستش لرزید و چاقو همراه با دستش روی زمین افتادن
با پوزخندی بهش نگاهی انداخت و شروع کرد به گشتنش

𝐓𝐞𝐚𝐫𝐬 𝐎𝐟 𝐓𝐡𝐞 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now