part 10

424 93 44
                                    

یوهووو سلام

ووت عزیزانم

- توجه : پارت قبلی هم چک کنید ممکنه نوتیف پارت ۹ براتون نیومده باشه-

----------------------

جیمین اروم وارد عمارت شد و با دیدن اینگوک که داشت کتاب میخوند خنده تو گلویی کرد و اروم نزدیکش شد..
اینگوک خنده بی صدایی کرد جیمین فکر میکرد متوجه رایحه شکلات شیرینش نشده ..
دستاشو برد جلو و جلو چشمای اینگوک گذاشت ..
_ اگه گفتی کیم

اینگوک خنده ای کرد و کتابشو کنار گذاشت و دستاشو رو دستای جیمینو گذاشت و اوردش پایین ..
_ فسقلی شکلاتی

جیمین خنده ای کرد و بوسه ای گونه اینگوک گذاشت و رفت و روبه روش نشست ..
_ واقعا هیچوقت این صحنه تکراری نمیشه میای میبیتی پدر خونه نشسته داره کتاب میخونه

اینگوک لبخندی زد ..
_ قراره زیاد ببینی فسقلی

جیمین لبخندی زد و سری تکون داد ..
که دیدن این اهم اومد داخل و با دیدن جیمین لبخندی زد و سمتش رفت و بغلش کرد ..
_ دلم برات تنگ شده بود دردونه

جیمین لبخندی زد ..
_ اوما ما سه روز پیش همو دیدیما

این اه چشم غره ای به جیمین رفت ..
_ پسره ی پرو من حتی ده دقیقه هم نمیدیدمت دلم برات تنگ میشد

جیمین سمتش رفت و از پشت این اهو بغل کرد و رایحه خوش بوش رو وارد ریه هاش کرد ..
_ منم هر لحظه دلم براتون تنگ میشه

این اه لبخندی زد و سعی کرد جلوی بغضشو بگیره ..

اینگوک دست به جیب به اونا نگاه میکرد واقعا خوشحال بود که تونسته بود خانواده ای به دوست داشتنی این داشته باشه ..

بعد از ناهار خوردن جیمین به اتاقش رفت و لباسای بیرونشو پوشید و پایین رفت ..
که با دیدن پدر مادرش سمتشون رفت و بعد از بوسه رو گونه هردوتاشون لبخندی زد ..
_ من دیگه میرم کافه

اینگوک لبخندی زد و سری تکون داد ..
_ برسونمت؟

جیمین سری به عنوان نه تکون داد ..
_ میخوام یه سرم به کتابخونه بزنم پس خودم میرم

اینگوک سری تکون داد که این اه به جیمین خیره شد ..
_ برا شام میای ؟

جیمین نگاهشو به این اه داد و سری تند تند تکون داد ..
_ امشب میخوام اینجا بمونم صبحم باهاتون صبحونه بخورم اره

هردوی اونا لبخندی زدن و بعد از خداحافظی جیمین به سمت کافه ای که توش کار میکرد رفت ..
با دیدن تهیونگ که داشت قهوه درست میکرد لبخندی زد و بعد از انداختن پیشبند و برداشتن دفترچه کوچیکی سمتش رفت ..
_ ببخشید دیر کردم

AmorWhere stories live. Discover now