یوهووو سلامممم
اینم از این پارت
---------------
داشتن صبحونه میخوردن که با صدای گوشیش نگاهشو بهش داد و بعد خوردن کمی از قهوه پیامی که از شخص ناشناسی بهش فرستاده شده بودو خوند ..
" تهیونگ ساعت 5 عصرِ امروز ، تو این کافه منتظرته "
" لوکیشن -"قهوه با خوندن اون پیام پرید تو گلوش ..
در واقع انتظار نداشت که به همین زودی تهیونگ بخواد ببینتش ولی معلوم بود که این جیمین بود که تهیونگو راضی کرده تا به این قرار بیاد ..نگاهشو به پسرش داد که داشت با دستای کوچیکش شیرشو میخورد ..
لبخندی با تصور اینکه بعدا پسرش دیگه قرار نیس سره اینکه پدر الفا نداره با همکلاسیاش دعوا کنه ، زد ..ته جون بعد خوردن شیرش دور دهنشو پاک کرد و به پدرش نگاه کرد..
_ پاپا من تموم شدمجونگکوک لبخندی زد و از سره میز بلند شد ..
_ برو کفشاتو بپوش منم الان میامته جون سری تکون داد و از صندلی پایین پرید و بعد از برداشتن کیفش سمت دره خونشون رفت و کفشاش رو پوشید و منتظر پدرش موند تا بیاد و به مدرسه برن ..
جونگکوک هم بعد برداشتن گوشی و کیف پولش همراه با ته جون از اپارتمانشون زدن بیرون ..
.
.
_ چییی؟
جیمین بیخیال توت فرنگی ای توی بشقاب صبحونه نایون گذاشت و لب زد ..
_ بهش پیام دادم گفتم منتظرشیتهیونگ با چشمای گشاد شده لب زد ..
_ جیمینجیمین اول قربون صدقه نایونی که با کیوتی تمام توت فرنگیش رو دو دستی گرفته و داشت اروم میخورد رفت و بعدش رو کرد به تهیونگ لب زد ..
_ بلاخره که باید حرف میزدی .. هر چه زودتر بهترتهیونگ چشم غره ای به جیمین رفت و خواست اعتراضی کنه که جیمین زودتر لب زد ..
_ تهیونگ من فقط میخوام یه زندگی اروم و خوب داشته باشی پس مخالفت نکن پیام فرستاده شده و صد درصد جونگکوک میادتهیونگ نگاهشو گرفت و سرشو پایین انداخت و آروم لب زد ..
_ پس خودت چی ؟جیمین لبخند ریزی زد ..
_ من کنار اومدم ولی تو نهتهیونگ اومد حرفی بزنه که جیمین کمی خندید و بعد بلند شد و نایونو کشید تو بغلش و هیجان زده لب شد ..
_ خب نایون کوچولو نظرش چیه امروز با عمو جیمینش بره گردش؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
Amor
Fanficجیمین پسر بچه امگای ۱۴ ساله ای که پدرش در ازای باختش به یکی از دلال های برده فروش اونو بهش تقدیم کنه ، و همون روز یک زن اونو از اون دلال میخره چی میشه اون زن سرنوشتش رو از این رو به اون رو کنه و در این میان جیمین با مین یونگی که سال بالاییش محسوب م...