part 25

451 98 91
                                    

یوهووو سلامممم

اینم از این پارت

---------------

داشتن صبحونه میخوردن که با صدای گوشیش نگاهشو بهش داد و بعد خوردن کمی از قهوه پیامی که از شخص ناشناسی بهش فرستاده شده بودو خوند ..
" تهیونگ ساعت 5 عصرِ‌ امروز ، تو این کافه منتظرته "
" لوکیشن -"

قهوه با خوندن اون پیام پرید تو گلوش ..
در واقع انتظار نداشت که به همین زودی تهیونگ بخواد  ببینتش ولی معلوم بود که این جیمین بود که تهیونگو راضی کرده تا به این قرار بیاد ..

نگاهشو به پسرش داد که داشت با دستای کوچیکش شیرشو میخورد ..
لبخندی با تصور اینکه بعدا پسرش دیگه قرار نیس سره اینکه پدر الفا نداره با همکلاسیاش دعوا کنه ، زد ..

ته جون بعد خوردن شیرش دور دهنشو پاک کرد و به پدرش نگاه کرد..
_ پاپا من تموم شدم

جونگکوک لبخندی زد و از سره میز بلند شد ..
_ برو کفشاتو بپوش منم الان میام

ته جون سری تکون داد و از صندلی پایین پرید و بعد از برداشتن کیفش سمت دره خونشون رفت و کفشاش رو پوشید و منتظر پدرش موند تا بیاد و به مدرسه برن ..

جونگکوک هم بعد برداشتن گوشی و کیف پولش همراه با ته جون از اپارتمانشون زدن بیرون ..

.

.

_ چییی؟

جیمین بیخیال توت فرنگی ای توی بشقاب صبحونه نایون گذاشت و لب زد ..
_ بهش پیام دادم گفتم منتظرشی

تهیونگ با چشمای گشاد شده لب زد ..
_ جیمین

جیمین اول قربون صدقه نایونی که با کیوتی تمام توت فرنگیش رو دو دستی گرفته و داشت اروم میخورد رفت و بعدش رو کرد به تهیونگ لب زد ..
_ بلاخره که باید حرف میزدی .. هر چه زودتر بهتر

تهیونگ چشم غره ای به جیمین رفت و خواست اعتراضی کنه که جیمین زودتر لب زد ..
_ تهیونگ من فقط میخوام یه زندگی اروم و خوب داشته باشی پس مخالفت نکن پیام فرستاده شده و صد درصد جونگکوک میاد

تهیونگ نگاهشو گرفت و سرشو پایین انداخت و آروم لب زد ..
_ پس خودت چی ؟

جیمین لبخند ریزی زد ..
_ من کنار اومدم ولی تو نه

تهیونگ اومد حرفی بزنه که جیمین کمی خندید و بعد بلند شد و نایونو کشید تو بغلش و هیجان زده لب شد ..
_ خب نایون کوچولو نظرش چیه امروز با عمو جیمینش بره گردش؟

AmorOnde histórias criam vida. Descubra agora