یوهووو سلامممم
ووت عزیزانممممم
------------
_ هیونگگگگ بدبخت شدم .. جیمین بدبخت شدیمممم
داشتن راه خودشونو میرفتن که یه دفعه با فریادی از پشتشون زده شد برگشتن عقب که با جونگکوکی که موهاش در اثر دوییدن پراکنده شده بود رو به رو شدن ..
یونگی نیم نگاهی به اجزای صورت جونگکوک انداخت و وقتی بهشون رسید لب زد ..
_ چرا بدبخت شدیجونگکوک از حالت خمیده رو زانوهاش بلند شد و بعد چند نفس عمیق لب زد ..
_ زنگ زد فرودگاهن و الان کره تشریف دارن ..
بر گشت سمت جیمین و لب زد ..
_ بچه ها گفتن فردا امتحان ریاضی از کل کتابهجیمین وار رفت و بدبختانه به جونگکوک خیره شد و یونگی دست به جیب لب زد ..
_ خب دیگه سلام منو به خانواده جئون برسونجونگکوک دست یونگی رو گرفت و پشت دستشو نوازش کرد و مظلدمانه لب زد ..
_ میدونی هیونگ .. من هیچکسو به اندازه تو دوست ندارمسرشو یه تکونی داد و با چشماشو بست و اروم سری بالا پایین کرد و دوباره لب زد ..
_ هیچکسوو میدونی دیگه نه؟
و بعد با چشمای خره شرک زل زد به چشمای یونگی که گوشش توسط تهیونگ کشیده شد اخی گفت که تهیونگ طلبکارانه لب زد ..
_ که اینطور .. پس یونگی رو بیشتر از من دوست داریجونگکوک گوششو از دستای تهیونگ بیرون کشید و دم گوشش اروم زمزمه کرد تا کسی نشنوه ..
_ فعلا کارم گیره دارم خرش میکنم وگرنه تو جات با بقیه فرق دارهتهیونگ لبخند پهنی زد سری تکون داد و لب زد ..
_ به کارت برس عزیزمجونگکوک لبخند خرگوشی زد که یونگی اروم زمزمه کرد تا صداش به جیمین برسه ..
_ فکر کرد نشنیدم چیگفتجیمین خنده ای کرد که جونگکوک قضیه این دلهورشو بهشون گفت چون میترسید خانوادش موافق رابطش نباشن و از یونگی کمک میخواست ..
بعد مدرسه قرار شد برن تا جونگکوک لباسی بخره ..
تو پاساژ بودن که جیمین با دیدن کسی لبخند درخشانی زد و رسما سمت اون امگای باردار هجوم برد ..
_ جیسونگییی هیونگگگجیسونگ که داشت برا دختر کوچولویی که قرار بود به دنیا بیاد خرید میکرد با صدای اشنایی سمت اون چرخید که با دیدن جیمین لبخند پهنی زد و اروم جوری که به شکمش فشار نیاد جیمینو به اغوشش کشید ..
_ چطوری کوچولوجیمین لبخندی زد و بغل جیسونگ در اومد..
_خوبم هیونگ تو کوچولوت چطورینجیسونگ لبخندی زد و دستی به شکم برامدش کشید و لب زد ..
_منو این وروجک هم حالمون خوبه
CZYTASZ
Amor
Fanfictionجیمین پسر بچه امگای ۱۴ ساله ای که پدرش در ازای باختش به یکی از دلال های برده فروش اونو بهش تقدیم کنه ، و همون روز یک زن اونو از اون دلال میخره چی میشه اون زن سرنوشتش رو از این رو به اون رو کنه و در این میان جیمین با مین یونگی که سال بالاییش محسوب م...