part 4

597 115 39
                                    

یوهووو سلامم

ووت عزیزانممم

-------------

_ امکان نداره خاله قبول نمیکنه همینجوریش روت حساسه

جیمین اهی کشید و به سمت تهیونگ که اون ور میز نشسته بود خم شد ..
_ اوما با من .. تو خاله سوجونگو راضی کن

نگاهی به دور اطرافشون انداخت تا ببینه دوستاشون نزدیکشون نیستن یا نه ..
_ جیمین زده به سرت مگه پول لازم داری که میخوای بری سره کار

جیمین ضربه ارومی به سر تهیونگ زد ..
_ ربطی نداره کار کردنم یجور سرگرمیه .. بعدش تولد اوما نزدیکه میخوام با پولایی که خودم به دستشون اوردم براش کادو بگیرم

به چهره اخموی تهیونگ خیره شد و ادامه داد ..
_ نگا اگه من برم بگم میخوام برم سره کار مسلما بدون هیچ مکثی اوما مخالفت میکنه ولی اگه بگم تو هم میای خاله سوجونگم چیزی نگه با یکم پا قشاری قبول میکنه

تهیونگ خودشو رو صندلی میز غذا خوری مدرسه ول کرد و با بیچارگی لب زد ..
_ بخدا احمقی برو بشین خونه با پولای مامانت عشق و حال کن

جیمین اخمی کرد ..
ولی بعدش فهمید که نمیتوته با چهره جدی و اخموش تهیونگو راضی کنه اخمشو باز کرد و حالت خواهش لب زد ..
_ تهیونگااا خواهش میکنم ..  به کمکت برا کاری که میخوام انجام بدم نیاز دارم

تهیونگ اهی کشید و با دستش به عنوان موافقت تکون داد ..
_ باشه .. انگار قراره دو روز عملیات رژه رفتن تو مغز کیم سوجونگو شروع کنم

جیمین ایول بلندی گفت محکم دستاشو بهم کوبید که باعث شد نگاه همه روی اونا بچرخه که برا اون دوتا اصلا مهم نبود ..
_ ایوللل .. تهیونگ عاشقتممم

تهیونگ چشمی چرخوند و نیم خیز شد تا غذا بخوره ..
_ میدونم میدونم

جیمین خنده ای کرد که هوسوکو نامجونو جینم دور میز نشستن و به خوردن غذا مشغول شدن ..

و کلمه " تهیونگ عاشقتممم " مدام تو مغز جونگ کوک رژه میرفت..
درست پشت جیمین نشسته بود و اون کلمه رو به خوبی شنیده بود ..
نمیدونست که از بغضی که داشت گریه کنه یا از اعصبانیت فریاد بزنه ..
به غذاش خیره بود ..

یونگی هم تقریبا اون صدا رو شنید و توجهی بهش نشون نداد ولی وقتی به صورت جونگ کوک که نگاه کرد و با قرمزی صورتش ابرویی بالا انداخت و سری به عنوان تاسف تکون داد ..
قاشقشو طرف جونگ کوک گرفت و لب رفت ..
_ عی بچه خرگوش غذاتو بخور

AmorDonde viven las historias. Descúbrelo ahora