یوهووو سلاممم
اینم از این پارت
----------
سوکجین با شکم کمی برامدش رو به سایونگ لب زد ..
_ هی دختر تو باهاشون در ارتباط بودی؟سایونگ گیج از سوال یهوییه سوکجین لب زد ..
_ اره خبهوسوک با کمی اخم لب زد ..
_ چرا چیزی به ما نگفتی؟سایونگ شونه ای بالا انداخت و دوتا شیشه مشروب رو ، روی میز گذاشت و لب زد ..
_ پرسیدین مگه ؟ در ضمن پدر من وکیل خانواده پارک و کیمهجونگکوک رو کرد به سایونگ و لب زد ..
_ اون دختری که پیش تهیونگ بود کی بودسایونگ رو کرد به جونگکوک و لب زد ..
_ نایونو میگی ؟ دختر تهیونگ اوپاعه
_ ازدواج کرده ؟سایونگ که داشت از دست سوالای دوستاش کلافه میشد لب زد ..
_ نه ازدواج نکرده .. چرا این سوالارو میپرسین ؟یونگی سکوت کرده بود در واقع هنوزم تو شک دیدن جیمین بود ..
جونگکوک رو به سایونگ لب زد ..
_ سایونگا هر چی تو این چند سال ازشون میدونی میشه بهم بگی؟سایونگ هومی کشید و لب زد ..
_ الان ؟جونگکوک سری تکون داد که سایونگ شروع به تعریف کردن کرد ..
_ بعد از بهم زدنتون تهیونگ اوپا یه هفته بعدش به امریکا میره .. نمیدونم دلیل اینکه ازمون خواست به کسی درباره اینکه کجاسو چیکار میکنه نگیم چی بود .. حتی جیمین اوپا هم تحدید کرده بود چند ماه بعدش جیمین اوپا از اقای پارک که قبلا تصمیم داشت جیمینو برای درس خوندن بفرسته امریکا خواست که به امریکا و اقای پارک هم قبول کرد و پدر من کارای انتقالی هردوتارو انجام داد .. اون موقع ها جیمین اوپا خودشو غرق کار کرده بود و تهیونگ اوپا هم رو اورد به رابطه های یه شبه تا اینکه ۳ سال پیش ناخواسته یکیشون باردار میشه تهیونگ هم به پای اشتباهش موند و برا اینکه بچش بدون مادر یا پدر بزرگ نشه حاضر شد بعد از به دنیا اومدن بچه ازدواج کنن که دختر سره زایمان تحمل نمیکنه و وقتی که نایون به دنیا میاد از دنیا میرههمشون متعجب بودن که زنگ خونه به صدا اومد جکسون درو باز کرد و تهیونگ و جیمین وارد شدن که همشون بلند شدن و به اون سه نفر نگاه میکرد ..
نایون با دیدن اون همه ادم که بهشون زل زده بودن ترسیده به کت پدرش چنگ انداخت و با چشمای اشکیش لب زد ..
_ اباا میترسمتهیونگ تعجبشو کنار گذاشت و هر چی باشه حال دخترش از هر چیزی مهم تر بود نایونو تو بغلش فشرد و لب زد ..
_ نترس قلب من اینا دوستای منو عمو جیمینندختر نگاه خیسشو به پدر داد و فین فینی کرد و لب زد ..
_ واقعا ؟تهیونگ سری تکون داد و پیشونیه دخترشو بوسید ..
سایونگ با ندیدن هیونگ سو لب زد ..
_ پس اونی کو
YOU ARE READING
Amor
Fanfictionجیمین پسر بچه امگای ۱۴ ساله ای که پدرش در ازای باختش به یکی از دلال های برده فروش اونو بهش تقدیم کنه ، و همون روز یک زن اونو از اون دلال میخره چی میشه اون زن سرنوشتش رو از این رو به اون رو کنه و در این میان جیمین با مین یونگی که سال بالاییش محسوب م...