𝕻𝖆𝖗𝖙 ⁷: من تسلیم نمیشم

1.4K 255 135
                                    

پسرک همونطور که عروسک خرسی محبوبش رو به آغوش داشت، دنبال هیونگاش می‌دوید. هیونگاش از اون بزرگتر بودن و سرعتشون باعث میشد پسرک مدام جا بمونه.

حین دویدن، پای کوچیکش به سنگ بزرگی گیر کرد و محکم به آغوش نه چندان مهربون زمین افتاد. با صدای آخ پسرک، شیش پسر بزرگتر به طرفش برگشتن و از حرکت ایستادن.

جیمین با دیدن چشمای اشکی پسرک به سمتش پا تند کرد و اون رو به آغوش مهربون خودش رسوند. پسرک سر پارهٔ شدهٔ قسمت زانوی شلوارش رو به هیونگش نشون داد و با صدای پر بغضی لب زد
+هیونگی، میسوزه…

هق هق پسرک بالا رفت و باعث شد بقیهٔ هیونگا هم به سمتش برن و کنارش زانو بزنن.

•کوکی عزیزم، میخوای بقیهٔ راه رو کولت کنم؟
این صدای دلنشین و مهربون بزرگترین هیونگش بود. پسر سری تکون داد و دماغش رو بالا کشید. جین لبخندی زد و با مهربونی خم شد و کمرش رو برای سوار شدن پسرک پایین آورد.

جونگ کوکِ پنج ساله با کمک جیمین هیونگش، پشت جین هیونگش نشست و محکم شونه های امن هیونگش رو گرفت.
+ممنون هیونگ.

جین لبخندی زد و همونطور که دستاش از رو به پشتش میرسوند تا پاهای جونگ کوک رو بگیره و مانع افتادنش بشه، بلند شد.

دوباره همه به راه افتادن و این بار، جونگ کوک شاهد دعوای جیمین و تهیونگ سر کوله پشتی ای بود که آقای جانگ به تازگی به یونگی هدیه کرده بود. یونگی هم پوکر فیس به جدالی که سر کوله پشتی خودش رخ میداد، خیره بود. انگار نه انگار که اون وسیله متعلق به خودش باشه…

جونگ کوک به بچه های دیگه ای که دورشون مشغول شیطنت بودن خیره شد.
+هیونگی…

•جانم؟

+بستنی چیه؟

•خب، یه خوراکیه که بچه ها خیلی دوستش دارن، تو اینو از کجا شنیدی؟

+یکی داشت به دوستم جونگمین میگفت قراره آپای جدیدش براش بستنی بخره. میگفت خیلی خوشمزه اس. هیونگ، میشه منم بخورم؟

جین تلخندی زد. اون هنوز خودش هم بستنی نخورده بود و نمیدونست چه طمعی داره…

+جینی هیونگ، تو آپای جدید من میشی؟ میشه برام بستنی بخری؟

جین نگاهی به یونگی انداخت و با حرکت دادن چشم و ابروش ازش کمک خواست. یونگی شونه ای بالا انداخت. یونگی هم نمیدونست حتی بستنی چه شکلیه، چه برسه به اینکه بخوان برای مکنشون بخرن…

از خواب پرید و دستی به صورت خیس از عرقش کشید. این چه خوابی بود؟ به نظر یه خواب خیالی و غیرواقعی نمی اومد. انگار که…

با فکر به اینکه تیکه ای از گذشته رو توی عالم خواب رصد کرده، صاف نشست. خواب رو چند بار با خودش مرور کرد. یعنی اون خواب واقعی بود یا فقط یه خواب و خیال؟

S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷Where stories live. Discover now