𝕻𝖆𝖗𝖙 ⁴⁸: آغازی در پایان

448 173 170
                                    

کلاغا خبر رسوندن شرطا رو نرسوندید اما نویسنده اومده بازم آپ کنه🚶‍♀️
اینم به خاطر گل روی ریدرای منتظرمون💖🔥
این بار شرطا نرسه، از دستتون میزنم به کوه و ییابون دیگه خبری از آپ نیست😔😂

شرط آپ پارت بعد:
✴️ +190 ووت
💬 +400 کامنت

اگه میخواید پارت بعد هم شامل حالتون بشه، پر کردن ستاره پایین یادتون نره و کامنتا رو هم از حضورتون منور کنید، با تشکر💞

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هانول بهت زده به مرد میانسال خیره بود. داده‌های توی ذهنش با وجود اون مرد همخونی نداشت. اون مردِ یوتا…

چرا تا به اون موقع از وجودش بویی نبرده بود که حالا شوک سرتاسر وجودش رو فرا بگیره؟ همه شوکه بودن. اما در این بین، یوتای جونگ کوک گویا بیشتر سعی در جمع کردن اعضای خانوادش پشت سد دفاعیش رو داشت تا بلکه جونشون رو حفظ کنه. اون باید از همشون محافظت میکرد.

هانول به سرعت رایحهٔ عجیبی که موجب خشک شدن حضار شده بود رو از حکمرانی فضا منع کرد. باید تمرکزش رو روی جنگیدن با مرد چشم قرمز روبه‌روش میذاشت و جون خودش رو نجات میداد و صد البته…انتقام همسرش رو میگرفت.

اعضا که تازه قدرت حرکت و تکلمشون مجددا به کار افتاده بود چرخ‌دنده‌های بدنشون به چرخش واداشته شده بودن، شروع به آماده کردن سلاح‌هاشون برای جنگ با مرد میانسال کردن. مرد با لبخند خود پسندانه و رضایتمندی به تشویش و تنش فضا نظاره داشت؛ گویا در حال دیدن اجرای تئاتر بود.

مرد چشماش روی تهیونگ قفل بود و این اصلا ندای خوبی برای حضار نداشت.

+جئون سوجانگ…

با نجوا شدن اسمش از طرف یوتای چشم آبی، بالاخره دست از جدال چشمای وحشی و درندش با تهیونگ گرفت و به سمت چشمای نیلگون یوتای جونگ کوک سوق داد.
×خوبه که جرئت داری اسم منو به زبونت بیاری پسر، البته…یادم رفت که تو دیگه جسمی نداری که زبون داشته باشه !

یوتای چشم آبی نیشخندی از تیکه‌ای که بهش انداخته بود، زد. شاید بحث کردن با یوتای احمق و مغرور روبه‌روش به نظر سرگرم کننده می‌اومد؛ اما…اون کسایی رو داشت که باید ازشون محافظت میکرد !

+نکته دقیقا همینجاست، رمز موفقیت من در مقابل شما، نداشتن جسمیه که بتونید بهش آسیب بزنید !

مرد میانسال با سرگرمی دستی به موهای قهوه‌ای رنگش کشید که رگه‌های نقره‌فامی در اثر گذر سالها از عمرش رو درونش جای داده بود.
×ولی پنج تا جسم اینجا هست که برای تو خیلی عزیزن و با آسیب بهشون، تو هم آسیب میبینی.

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: a day ago ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷Onde histórias criam vida. Descubra agora