𝕻𝖆𝖗𝖙 ¹³: ...سخت‌ترین چیز

1.4K 246 128
                                    


بعد از خوردن صبحانه، از اتاقش بیرون رفت. توی راهروی قرمز تکراری، متوجه یه چیز جدید شد. هیونگاش داشتن حرف میزدن که با اومدن جونگ کوک بالای پله ها، صداشون بریده شد.

جونگ کوک اخمی کرد و مجددا به بادیگارد بخت برگشته ای که مسئول حملش تا پایین پله ها بود اشاره کرد تا برای بار هزارم از پله ها ردش کنه. قرار بود به زودی تهیونگ یه راه دیگه برای پایین اومدنش پیدا کنه که به بچه فشار نیاد.

بعد از اینکه بادیگارد بتا اون رو پایین گذاشت، جونگ کوک آروم نزدیک میزی که چهارنفر دورش جمع شده بودن و ستاد مدیریت بحران تشکیل داده بود، شد. نگاهی به چهره هایی که سعی در طبیعی و بی خیال نشون دادن خودشون داشتن، انداخت. اونا چی رو ازش پنهان میکردن؟

+چیزی شده؟

*نه.
یه نه قاطع و محکم از طرف نامجون دریافت کرد، اما رادار های مغزش هنوز داشتن آژیر خطر برای شناسایی یه عامل خطرآفرین میکشیدن.

ناخودآگاه برای حفاظت از دخترکش، دستش رو روی شکمش گذاشت و مجددا پرسید
+چی شده؟؟

•هیچی.

جونگ کوک نگاه موشکافانه ای به جینی که کاملا توی نقش بازیگریش فرو رفته بود، کرد. چشماش رو باریک کرد و لبش رو با حرص غنچه کرد، چون نتونسته بود چیزی از چهرهٔ بازیگر حرفه‌ای روبروش بخونه.

آروم روی یکی از صندلی ها نشست و رو به یکی از خدمتکارا گفت
+یه لیوان آب برام میاری؟

خدمتکار چشمی گفت و به آشپزخونه رفت تا دستور امگای باردار رو اجرا کنه. جونگ کوک که دیگه داشت از سنگینی سکوت اون چهار نفر خفه میشد، اعتراض کرد
+چرا همتون اینقدر ساکتید؟

خدمتکار آب رو دستش داد و جونگ کوک همونطور که آب گوارا رو به گلوی خشک شده و نیازمندش میرسوند، منتظر جواب از طرف پسرای بزرگتر موند.

_جونگ کوک…میدونستی تو یه امگای سفیدی؟

+خب که چی؟
این رو در حالی خطاب به هوسوک گفت که داشت لیوانش رو به میز میرسوند.

_این یعنی تو میتونی ده بار دیگه هم باردار بشی.

جونگ کوک اخمی کرد و کمی برای هضم حرف هوسوک، مکث کرد.
+منظورت اینه که قراره ده تا بچه دیگه هم بیارم؟؟؟

این رو با اخم و خشم مشهودی گفت. هوسوک سریع با حرکت دستاش تکذیب کرد و گفت
_منظورم این نبود. این رو گفتم تا بدونی این اولین و آخرین بچت نخواهد بود.

+اتفاقا اون دقیقا اولین و آخرین بچمه! من قبل از اون بچه ای نداشتم و بعد از اون هم بچه ای نخواهم داشت. ببینم تهیونگ کو؟

~رفته روسیه، یه سری کارای عقب مونده داشت.

شوگا دروغگوی خوبی بود، نه؟ اونا به زور تهیونگ رو راضی کرده بودن که راهی نیست و نباید فعلا این اطراف آفتابی بشه تا وقتی که کارشون تموم میشه. تهیونگ نمیتونست اعتراضی کنه، چون هم خودش مسبب فرو رفتن اون سوزن حاوی بیماری هاناهاکی توی بدن امگا بود و هم خودش به زور باردارش کرده بود.

S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷Donde viven las historias. Descúbrelo ahora