مرسی از حمایتتون، شرطا رو توی این هشت نه ساعت رسوندید و پارت دوم امروز خدممتون همونطور که قول داده بودم💜💝
یه توضیح کوتاه برای روند ادامهٔ بوک:
من حوصلهٔ فیلم هندی درست کردن ندارم و این اتفاقات برای پیش بردن بخشهای معماییای که به زودی شروع میشن، رخ میدن.
پس، ما یه انگست معمایی داریم که هپی اند میشه، اوکی؟
حالا چجوری وقتی کوک مرده، هپی اند میشه؟ صبر پیشه کنید تا نویسنده کم کم پرده از اسرار دارک این بوک برداره💉
⛔شرط آپ پارت بعد:
✴️شرط ووت: +145 ووت
💬شرط کامنت: +250 کامنتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
༺عمارت تهیونگ_ بیست و یک روز بعد༻
حالش تعریفی نداشت، اما...چیزایی که به واسطهٔ روح و امگای جونگ کوک به چشماش، گوشاش و ذهنش خطور میکردن؛ چیزایی نبودن که بشه دست کمشون گرفت.
امگای سفید به آلفای تهیونگ پیوسته بود و تهیونگ علنا روح جونگ کوک رو توی اعماق وجودش داشت و این شدیدا دردناک و خوب بود.
دردناک برای اینکه هر لحظه داغش تازهتر میشد و خوب برای اینکه اینجوری جونگ کوک رو هنوز حس میکرد.
توی اتاقی که یک سال تمام شاهد درد کشیدن جونگ کوک بود، نشسته بود و این صدای جونگ کوک بود که از اعماق روحش، زمزمش رو به گوش آلفای تهیونگ و سپس خود تهیونگ میرسوند.
زمزمههایی که جونگ کوک در گذشته با خودش داشت و تهیونگ حالا به لطف هم پیوستگی گرگهاشون، میشنید.
[+میتونم شاهد مرگ اون دوازده آشغال باشم.]
تهیونگ با چشماش دنبال صاحب صدایی میگشت که چنان صداش رو واضح و رسا میشنید که انگار دقیقا جلوی روش صحبت میکرد.
اما حتی دیوارهای اتاق هم نشانی از صاحب نیمه راه این اتاق نداشتن.
دروغ بود اگه میگفت دیوونه نشده. مگه میشد صدای معشوقهٔ از دست رفتش رو هر بار تا این حد صریح و رسا بشنوه، اما خودش رو نبینه و هنوز عقلش سالم مونده باشه؟
از روی تخت جونگ کوک بلند شد و سعی کرد با گرگ جونگ کوک که حالا تنها یادگار معشوقش بود، ارتباط بگیره.
-امگا...امگای سفید...میدونم صدام رو میشنوی. میدونم داری حالم رو میبینی. میدونم با اون چشمای آبیت داری درد کشیدنم رو برای فراق جونگ کوک میبینی.
اشک توی چشماش مجددا حلقه بست.
-تو تمام خاطرات، احساسات و افکار جونگ کوک رو داری، درسته؟ تو روحش رو داری امگا...بهم بگو جونگ کوک چه دردایی میکشید که اینطوری چشماش با غم بسته شد؟ بهم بگو چه رازهایی داشت که تا زمان مرگش کسی رو ازشون باخبر نکرد؟
YOU ARE READING
S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷
Fanfiction|مرگ تدریجی| کائنات دو تا رئیس مافیا رو کنار هم قرار میده که از قضا کیم تهیونگ آلفای خون خالص پک فکر میکنه که جئون جونگ کوک مسبب تمام بدبختیهاشه. طی یه درگیری جونگ کوک ضربه ای به سرش میخوره که باعث میشه حافظش رو از دست بده حالا کیم تهیونگ که تصمیم...