𝕻𝖆𝖗𝖙 ⁴⁴: دوست یا دشمن؟

1K 169 365
                                    

[قبل از شروع این پارت، یادتونه بین اون دوازده نفر، پنج زن و هفت مرد وجود داشت؟
چهار زن از این پنج زن، خیلی وقت پیش مشخص شدن و زن پنجم هم هانوله.]

یه نکته درمورد این پارت و پارت بعد،
چون این بار میخوایم به نزدیک شدن هرکدوم از اعضا به دشمن بپردازیم، نمیشه مثل پارت قبل به کار هر شیش عضو رسیدگی کرد، پس این پارت کار جیمین، هوسوک و نامجون رو بررسی میکنیم و پارت بعد، تهیونگ، جین و یونگی&یوتا رو بررسی میکنیم.

متن ویرای نشده.
شرطا هنوز هشت ووت مونده بود برسه، اما دیگه داشت دیر میشد، منم پارتم آماده شد، اینم پارت جدید خدمت شما❤ممنون از حمایتتون و صبرتون💜

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قدم های محکم و استوارش رو به سمت مرد چشم طلایی برمیداشت. رایحهٔ "خون" که متعلق به آلفای خون خالص بود توی مشامش پیچید و باعث شد برای آزاد کردن رایحش، انگیزه بگیره. هانول همونطور که قدم‌هاش رو بلندتر میکرد، رایحهٔ زیتونش رو آزاد کرد. رایحهٔ زیتون به سرعت به رایحهٔ خون غلبه کرد و این یه هشدار غیر مستقیم به ساشا بود که هانول بهش یادآوری کرده بود که حتی رایحش هم از اون قدرتمندتره و نباید دست از پا خطا کنه.

ساشا به سمتش برگشت و بلافاصله تعظیمی کرد. هانول زبونی روی لبش کشید تا از خشکی نجاتش بده. روبه‌روی مرد ایستاد. آلفا سر بلند كرد و به زن خونسرد و جدی روبه‌روش که گرگ به شدت قوی ای داشت، خیره موند.

&بسیار مفتخرم که بانو هانول دعوت منو پذیرفتن و به اینجا اومدن.

هانول لبخند کوچیکی مهمان صورتش کرد که به سرعت نور محو شد.
§شنیدم اون شیش نفر قصد دارن انتقام بگیرن…

ساشا پوزخندی زد.
&با وجود شما، اونا هیچ شانسی ندارن، فقط یه مشکلی هست…

هانول اخمی کرد. دلش نمیخواست حدسش درست باشه. حوصلهٔ دردسر نداشت.
§چه مشکلی؟

ساشا به میزی که حاوی دو صندلی قرمز رنگ و شیک بود، اشاره کرد. هانول موهای لخت و بلند نقره‌ای رنگش رو باز گذاشته بود و با چشمای طوسی رنگش، منظرهٔ جذابی رو برای هرکس به نمایش گذاشته بود. ساشا میدونست به خاطر یوتا بودن زن، زیبایی بیشتری رو داره و به همین دلیل داره به سرعت جذبش میشه. کشش گرگ‌های خون خالص به یوتاها اصلا شوخی بردار نبود ! گرگ‌های خون خالص، یوتاها رو بیشتر از جفت حقیقیشون حتی دوست داشتن به سمتش جذب میشدن و این توی ذاتشون بود و هیچ چیز نمیتونست تغییرشون بده، پس نیاز نبود که هانول نگاه شیفتهٔ ساشا رو روی خودش ببینه که متوجه مجذوب شدن مرد بشه. اخم ظریفی روی ابروهای زن نشست و همزمان که مینشست، غرید

§اون گرگ لعنت شُدت رو کنترل کن و حتی به بودن با من فکر هم نکن!

ساشا روی صندلی، مقابل یوتای مؤنث نشست. دستی به ته ریشش کشید و چشمای طلایی رنگش رو به چشمای نقره فام زن دوخت. توی چشمای اون زن، هیچ حسی وجود نداشت. مشخص بود یوتای زن چقدر سرد، بی احساس و سلطه‌گره که شخصیت زن رو هم مثل خودش کرده.

S̷l̷o̷w̷ ̷d̷e̷a̷t̷h̷Donde viven las historias. Descúbrelo ahora