part 2

208 21 4
                                    

[گروه چت سه تفنگدار🐥🐰🐹]
*

🐹بچه ها لطفا فردا رو نپیچونید من سختمه تنها برم کلاس اونم با استاد کیم بداخلاق
🐰عااایییش من امشب شیفتم فردا نابود میشم سرکلاس
🐥من اصلا نمیدونستم فرداس😅
🐹جیمین گمشو بیا سرکلاس...صبح ۸لابی میبینمتون...وای به حالتون نیاید
🐰من ۶ کارم تمومه میام خونه لباس عوض میکنم و میام
🐥تو فتوسنتز میکنی کوکی؟ نه خواب نه غذااااا
🐰چاره ای ندارم باید پول کلاسارو بدم دیگه
🐥هوووم میدونم بیخیال همه چی اوکی میشه

جیمین و جین و جانگکوک هر سه پسرایی بودن که به امید آینده ای بهتر اومده بودن سئول ... هر سه از یک خانواده معمولی بودن که بوسان زندگی میکردن و تو دوران دبیرستان باهم اُخت شده بودن و رشته های متفاوتی خوندن اما با تحقیق فهمیدن مدیریت بازار کار خوبی تو سئول داره و همگی زدن تو این خط برای ارشد ، بلکه بعد از پایان تحصیل کار خوبی پیدا کنن و بتونن طعم یک زندگی عادی رو بچشن ... از بچگی کارای مختلفی کردن و با کمترین امکانات زندگی شادی رو داشتن تا وقتی که بزرگتر شدن و فهمیدن اصل زندگی چیه...

(خانواده کوک و جیمین  رستوران داشتن و خانواده جین فروشگاه موادغذایی)

- هی بچه ها خوبید؟ بیاید براتون قهوه گرفتم
-اوووو کوکی مرررسی واقعا بهش نیاز داشتم ... انقدر جین غرغر کرد سردرد گرفتم
-بابا چه غرغری ...من میگم چرا باید ساختمان کلاسای مدیریت ته حیاط باشه اخهههههههه ... خیلی دوره
-بیخیال بیاید قدم بزنیم تا اونجا ... واقعا نیاز به دوچرخه یا موتور داریم
-آره کوک ...خیلی کارمونو راحتتر میکنه
- من که هر روز تا فروشگاه بهش فکر میکنم ... باید یکی بخرم

با همین گفت و گوها وارد سالن اصلی دانشکده شدن ...
روی  بورد  کلاسارو چک کردن و وارد کلاس شدن و جین خوشحال گفت
- آخییییش زود اومدیم این آخر میشینیم ...
-جین میدونی که این کلاس تعدادمون کمه و قطعا کیم مجبور میکنه مارو که بریم جلو
-عااایش از این مرتیکه متنفرم

مکالمه پسرا با اومدن استاد کیم قطع شد
همه از سختگیری های کیم نامجون اطلاع داشتن و کسی جرات سر به سر گذاشتن با این استاد رو نداشت ... کلاساش همیشه خشک بود و فقط صدای بَم خودش شنیده میشد ...
بعد از وارد شدن به کلاس کتابا و جزوه هاشو روی میز گذاشت و به قسمت جلویی میزش تکیه داد ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
His Eyes [چشمانش]Where stories live. Discover now