part 21

72 9 1
                                    

جین و کوک تو سالن موندن و من رفتم براشون اب اوردم وضعیت بدی بود سر جیمین خونریزی داشت و بخاطر سطح خیلی بالای الکل توی خونش نمیتونستن دارو بهش بدن و الکل هم خونریزیشو بیشتر کرده بود ... اوضاع بدی بود ....

ویبره ی  گوشیم باعث شد از فکر دربیام
-اوه یونگی ببخشید زدم بیرون یه انفاقی افتاده بود ... عااا اره با کوکم دوستش جیمین بود اون تصادف کرده بیمارستانیم .... چی چراااا چرا تقصیر توعه .......... فاک بهت یونگییییی ..... فااااک ..... بیمارستان Gibbeum  طبقه دومیم ....

-کوک جیمین رفته بود پیش یونگی؟
-آره قرار بود بره اونجا باهاش حرف بزنه ... ولی نپرسیدم چی شده ....
تهیووووونگ بخاطر یونگی اینجور شده .... عاح خدا مست کرده ... یونگی ردش کرده !!! تو گروه نوشت برامون که ردش کرده ..... عاح خداااااا تهیوووونگ بلایی سرش بیاد یونگی رو میکشمممممم

کوک رو بغل کردم و تو دلم به دوست احمقم لعنتی فرستادم ....
تا جاییکه من میدونستم یونگی از جیمین خوشش میومد ولی مردد بود که اعتراف کنه یا نه ...واسه همینم هرشب تو بار بود و به بهانه ی وان نایت جیمینو میخواست ...

-کوک همه چی اوکی میشه
•همراه اقای پارک
-بله منم ... دوستشم
•خانواده اش نیومدن؟
-خیر بوسانن ما هم خونه اش هستیم
•اوکی ... وضعیت بدی نداره سرش شکسته بود که بخیه زدیم سطح الکلش بالا بود بخاطر همین نمیتونیم مسکن بهش بدیم ... باید صبر کنیم تا شرایطش استیبل بشه ... و دستشم از قسمت ساعد و مچ شکسته و نیاز به مراقبت ۳-۴هفته ای داره بقیه موارد هم خون مردگی و کبودیه و به مرور اوکی میشه امشبو بمونه فردا ترخیصه...

-خیلی ممنونم...
وایییی خیالم راحت شد پسره ی احمق مست رفته تو خیابون

با رفتن دکتر یونگی رو دیدیم که بدو بدو داره میاد سمت ما
زیر بارون خیس شده بود و معلوم بود گریه کرده
بهت زده نگاهش کردم باورم نمیشد این یونگیهههه
یادم اومد وقتی پدرش فوت کرد گریه نکرد ولی الان به وضعش نمیخورد که جیمینو رد کرده باشه ...

با رفتن دکتر یونگی رو دیدیم که بدو بدو داره میاد سمت ما زیر بارون خیس شده بود و معلوم بود گریه کرده بهت زده نگاهش کردم باورم نمیشد این یونگیهههه یادم اومد وقتی پدرش فوت کرد گریه نکرد ولی الان به وضعش نمیخورد که جیمینو رد کرده باشه

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

کوک تا یونگیو دید حمله کرد سمتش و یقه اش رو گرفت
-کثااااافت دوست من بخاطر تو به این حال افتاده میکشمتتتتتت
یونگی هیچی نمیگفت و با تکونای کوک تکون میخورد و فقط گریه میکرد

بزور مشتای کوک رو از یقش جدا کردم که جین تشر زد
*بچه ها اینجا بیمارستانه میندازنمون بیروناااااا خفه شید لطفااااا... کوک اروم باش .... الان مهم حال جیمینه نه دلیلش!

برگشتم سمت یونگی گفتم اتاق ۲۰۵ عه
بی رمق رفت سمت اتاق و سرک کشید ...

وارد اتاق شد و با دیدن حال جیمین روی تخت سرشو گذاشت روی دستش و گریه کرد....
- برو بیرون
+جیمین لطفاااا من ....
-گفتم برو بیروووووونننننن هرززززه

صدای فریادش مثل خودم بود هیچ حرفی نداشتم بزنم

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

صدای فریادش مثل خودم بود هیچ حرفی نداشتم بزنم ...
دهنم بسته بود ...
من گند زده بودم ...
کوک و تهیونگ سراسیمه اومدن تو اتاق و کوک رفت سمت جیمین که گریه میکرد...
قلبم آتیش میگرفت که اشکاشو میدیدم اما هیچ کاری نمیتونستم بکنم لعنت به من که عامل این حال و روز جیمین بودم ....

-یونگی برو خونه حالت خوب نیست
-نمیتوم ته ... نمیتونم .... این همه صبر کردم بعد گند زدم بهش...بهش گفتم هرزه
-یونگی چیکار کردی تو اخه ...لعنت بهت ...
-گند زدم نمیتونم جمعش کنم ...

یونگی بلند شد و با قامت خم رفت سمت خونه ...
با دیدن کوک رفتم پیشش و ازش خواستم حالا که حال جیمین خوبه بریم خونه و فردا برای ترخیصش بیایم ....

His Eyes [چشمانش]Onde histórias criam vida. Descubra agora