یک ماهی از زندگی کنارهم گذشته بود و روز های من به دانشگاه میگذشت و جین و جیمینو اونجا میدیدم و عصرا برمیگشتم خونه چون اصولا تهیونگ حدود 9-10 شب میرسید خونه و عملا کاری برای انجام دادن نداشتم
جیمین از بار اخراج شد و بعنوان کمک باریستا کنار جین مشغول به کار شده بود ...
هرچند گویا یونگی بهش پیشنهاد داده بود اما قبول نکرده بودمنم بخاطر مخالفت های تهیونگ دیگه فروشگاه نرفتم و نزدیکیِ خونه ی تهیونگ شیفت بعدازظهر بعنوان مربی خصوصی باشگاه مشغول شده بودم و دو هفته ای بود که کارمو شروع کرده بودم ...
بعد از کار وارد خونه شدم و با دیدن دوستای تهیونگ که دور میز جمع شده بود و خیلی جدی حرف میزدن معذب سلام دادم و همگی برگشتن سمتم نگام کردن و سلام دادن و تهیونگ فقط به نگاهی اکتفا کرد ... بی حرف وارد طبقه دوم شدم ...
برام عجیب بود توقع داشتم بیاد جلو و خیلی گرم باهام حرف بزنه و منو معرفی کنه اما خیلی سرد نگام کرد ...
جعبه ی کادویی که گرفته بودم رو گذاشتم روی میز کارش و از اتاق خارج شدمدرب اتاق خواب به اتاق کار دید داشت لم دادم روی مبل و توی گوشی داشتم میچرخیدم که دیدم اومد بالا و رفت سراغ میز کارش ...
جعبه رو برداشت و دید و در کمال ناباوری به طرفی پرتش کرد و برگه هایی که میخواست رو برداشت و رفت ...
تمام تنم یخ زد ... انقدر بی اهمیت بودم براش ...
نمیدونم چرا ولی بغض گلومو فشار میداد و نمیخواستم تهیونگ این حالتمو ببینه ...
تصمیم گرفتم برم بیرون ...
بی سر و صدا از پله ها وارد سالن شدم و سمت در خروجی رفتم ...
که صداشو شنیدم ...- کجا؟
- بیرون
- دارم میبینم کجا خب؟
-خونه خودم ... تو به کارات برس
- واستا راننده ببردت
-نمیخواد خودم میرم ...و درو محکم کوبیدم و عملا از تهیونگ فرار کردم ...
تو خیابون مشغول قدم زدن شدم قلبم از کار تهیونگ سنگین بود...
مگه چه کار بدی کرده بودم...
تمام فکر و ذهنم این بود که خیالش راحت شده مال اون شدم و حالا دیگه براش تکراری شدم ...
VOCÊ ESTÁ LENDO
His Eyes [چشمانش]
Romance●تکمیل شده● اسم: His Eyes [چشمانش] وارد مغازه ی شبونه میشه و چشمش فروشنده ی کوچولوشو میگیره -چه چشمای بزرگی! -با من بودین؟ ژانر : مافیایی - اسمات - عاشقانه - روزمرگی کاپل: تهکوک - یونمین - نامجین #مافیایی #فول_اسمات #اسمات #عاشقانه #خشن #انگست ...