Judgement

78 25 17
                                    

قسمت دهم: «قضاوت»

_ غاز وحشی؟
+ موش کور؟

لحن بهت زده من و شخص مقابلم توجه خانواده‌ی حاضر در اتاق رو جلب کرد.

قبل از اینکه خودم رو جمع و جور کنم، صدای جدی پادشاه طنین انداز شد.
=  غاز؟ درباره چه چیزی صحبت می‌کنید؟

پسر جوان سریع به خودش اومد و با خنده‌ی هول شده‌ای جواب داد.
_ آه چیز خاصی نیست سرورم.. یک لحظه تصور کردم داخل این خوراک گوشت غاز وحشی وجود داره، برای همین تعجب کردم. 

نگاه مستقیم ولیعهد رو می‌تونستم حس کنم، اما بی‌اعتنا به مرد سرم رو پایین انداخته بودم و مشغول گزیدن لبم بودم.

جونگین با دیدن نگاه خیره ولیعهد که با ابرو به چیزی اشاره می‌کرد به تندی رو به پادشاه کرد و ادامه داد
_ بابت بهم زدن صرف غذا از همگی معذرت می‌خوام

ملکه نگاهی به پسر هول شده‌اش انداخت، لبخند نرمی زد و با لحن رسا و شادی گفت.
= مشکلی نیست پسرم.

رو به جمع ادامه داد.
= غذاتون رو میل کنید

بدین ترتیب بار دیگه سکوتی از جنس حرف، و هیاهویی از جنس برخورد ظرف و چوب توی اتاق پیچید، با این تفاوت که دو نگاه متحیر و خشمگین، هر از چندگاهی هم رو زیرنظر می‌گرفتن و ولیعهد هم شاهد جنگ چشم های سرکش اون دو فرد بود..

با حرص دندان روی دندان می‌ساییدم ولی از بیرون، لبخندی ملیح روی لب‌هام جا خوش کرده بود. 

تعظیم کوتاهی به پادشاه و ملکه کردم و از اتاق بیرون رفتم. با شنیدن نوای خداحافظی ولیعهد از مادر و پدرش، متوجه شدم که اون هم قصد همراهی با من رو داره ولی بی‌توجه به اون بی‌تربیتِ جدی، راه خودم رو رفتم و منتظر نایستادم.

صدای قدم های محکمش رو پشت سر می‌شنیدم، حتی اگر این هم نبود، برگشتن هرچند ثانیه یکبار سر آیری به پشت من رو کاملا متوجه حضور ولیعهد می‌کرد.

قدم ها به من نزدیک شد و تونستم حضور سنگین مرد رو احساس کنم. دست‌هام که جلوی بدنم قرار داشت محکم تر در هم پیچید ولی حرفی به لب نیاوردم و در ظاهر، خونسرد به راه ادامه دادم. 

صدای گلو صاف کردن مرد به طرز واضحی کنار گوشم بلند شد.
پوزخند نامحسوسی روی لبم پدید اومد. دوست داشتم بدونم تا کی دووم میاری..

_ مثل اینکه شنا بلدی..
شنیدن این جمله بلافاصله نیشخند روی لبم رو از بین برد. ایستادم و با چشم های ریز شده سمت مرد برگشتم.

ولیعهد هم با حرکتم ایستاد و همون‌طور که دست‌هاشو پشت بدنش قفل کرده بود، با نگاه خنثی که تمام این مدت ازش دیده بودم بهم نگاه ‌کرد..

+ انتظار غرق شدن داشتید؟!
_ نه.. از اول هم کاریت نداشتم. خودت باعثش شدی

با حرص تکخندی زدم و موهای بسته شده‌ام رو عقب دادم. 
+  عالیجناب زیادی با نامزدشون مهربونن!

Wisteria Where stories live. Discover now