0|5
با اختلاف طولانیترین پارتی که نوشتم،
امیدوارم لذت ببرین.🌻✨———————————
"جئون جونگ کوک، 28 اکتبر 2024، پرونده قتل های زنجیره ای دانشگاه سئول، متن بازجویی شماره ی 2 به همراه کیم تهیونگ"
با فاصله ی زمانی چند روزه و کوتاهی بعد از اینکه سرنخ متفاوتی از پرونده ی توی دستشون و رؤیاهای عود کننده ی جونگ کوک پیدا کردن، تهیونگ با چند پیام کوتاه روز و ساعت هایی که زمان خالی داشت رو به جونگ کوک اطلاع داده بود و ازش خواسته بود تا به انتخاب خودش روزی که برنامه ای نداره رو انتخاب کنه تا اون دو نفر بتونن با مظنون جدید ملاقات کنن و باهاش مکالمه ی کوتاهی داشته باشن و پسر کوچکتر بعد از اینکه روز مورد نظرش رو به تهیونگ اطلاع داده بود، فقط امیدوار بود که همه چیز بهتر از دفعه ی قبل پیش بره و بین تهیونگ و دانشجوی جدید، بحثی بالا نگیره چون اون از روحیات خاص و پیچیده ی تهیونگ با خبر بود و می دونست اون پسر چیزهایی که باهاشون سازگار نیست رو از سر راهش برمیداره و اون ابداً چنین چیزی رو نمی خواست.
طبق ساعتی که با هم هماهنگ کرده بودن، جونگ کوک تازه به ورودی خوابگاه اون پسر رسید و این در حالی بود که کیم تهیونگ با بارونی پاییزی کرم رنگی که کمی پایین تر از زانوهاش بود و به خوبی روی تنش نشسته بود، یکی از دست هاش رو داخل جیبش داشت و به دیوار تکیه زده بود و ساعتش رو چک می کرد و انتظار پسر کوچکتر رو می کشید، جونگ کوک تک خنده ی آرومی سر داد چون از حساسیت تهیونگ روی آن تایم بودن آگاه بود با این حال اون تأخیر نداشت و درست سر زمان رسیده بود و در عوض این تهیونگ بود که زودتر از اون رسیده بود.
به هر حال؛ اون دو نفر دقیقاً توی موقعیتی شبیه چند روز گذشته، روی کاناپه نشستن و نورمان هیل مقابلشون نشسته بود و آماده بود تا به سؤالات احتمالی اون دو نفر جواب بده و جونگ کوک با پرسیدن اولین سؤال، این فرایند رو سریع تر کرد:
-از رابطه ت با پارک یونهو بگو.
نورمان شروع به صحبت کرد و اون دو پسر همه ی فیچِر های اون پسر رو تحت نظر گرفته بودن و به نظرشون اون پسر بیشتر از یک مظنون یا قاتل آرامش داشت.
-مثل دو تا برادر بودیم، اتاقمون خیلی با هم فاصله نداشت و هرچند مدت یه بار هم رو میدیدم، چطور؟جونگ کوک نفس عمیقی کشید چون می دونست که قراره به زودی سردردهاش مربوط به مرد کنارش شروع بشه وقتی تهیونگ هم سکوتش رو شکست و شروع به صحبت کرد اما جونگ کوک نمی تونست از لحن جدی مرد که به جذابیتش اضافه می کرد ضعف نکنه وقتی اون طور ازش دفاع می کرد درحالی که حتی تهدیدی براش وجود نداشت:
-اون سؤال میپرسه نورمان، نه تو!
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐞 𝐕𝐢𝐬𝐢𝐨𝐧 - ویژن
Fanfiction-ویژن- نویسنده: پریماه کاپل: ویکوک ژانر: سکرت خلاصه: -تو اعتقادی به خدا نداری. جونگکوک رو به روی مرد بزرگتر ایستاده بود و به لطف بوت های چرم مشکی رنگش، اختلاف قدی شون حالا به چشم نمیومد. دست هاش رو داخل جیب اوِرکت مرد کرد و زمزمه وار بهش گفت. -دار...