_من نمیام جئون جونگکوک._فقط ی مجلس عروسی مختصره و تو همسر برادر عروسی.
_گفتم ک نمیام عوضی. دلم نمیخواد بیام میفهمی جونگکوک؟
جونگکوک نفس عمیقی کشید و لبخند کوچیکی کنج لبش نشوند و به نرمی گفت:
_شیرینم من زیاد با خونوادم ارتباطی ندارم بهت گفته بودم. اما اینک توی عروسی خواهرم شرکت کنم چیزیه ک به عنوان آلفایی ک برادر بزرگترشه باید انجام بدم.
_خب این به من مربوط نمیشه میتونی با ی دختر بری یا چمیدونم هر امگایی که خواستی.
خودشم میدونست حرفی ک میزنه رو به هیچ وجه نمیخواد و در کل نفرت داره از این قضایا اما همزمان از خوده الفاش هم نفرت داشت و نیاز بود ک نشونش بده حالا به هر طریقی اما دندون قرچه ای ک واضحا به گوشش خورد باعث شد و سرشو پایین بندازه.
_استایلیست یا هر چیزی ک برای آماده شدن نیاز داری رو به یونا میگم برات اوکی کنه خودش تا دو ساعت دیگه اینجاست.
ته خیلی صریح به جونگکوک نگاه کرد و با عصبانیت واضحی گفت:
_جئون من نمیام متوجه میشی؟! اصلا دلم نمیخواد! متنفرم ک همراه تو باشم! میفهمی؟
گوک در سکوت با نگاه سردی بهش خیره شد و ته با پرویی ادامه داد و اخم کرد:
_من.نمیام.
و دست به سینه به منظره اونطرف نرده های تراس ک از این بلندی مشخص بودن نگاه کرد.
جونگکوک از پشت دم گوش خم شد و زمزمه کرد:
_منم نگفتم حق انتخاب داری شیرینم.
ته با نگاه آتشینی بهش از همون فاصله کم خیره شد و زیر لبی غرید:
_این مثل تجاوز کردنت بهم نیست یونو؟
نگاه آلفا رنگ درد گرفت:
_چرا هر چی میشه اون اتفاق کوفتی رو میاری وسط؟ بهت گفتم ک من اون شب..
_چون دلم شکسته! فقط یه هفته فاکیه ک اینجام و عملا به جز روانم بدنم هم شکنجه شده! حالم ازت بهم میخوره میفهمی؟!
و از جاش بلند شد و خواست رد بشه ک گلوش توسط دست آلفا اسیر شد.
اون لعنتی واقعا بیست و هفت تا بخیه خورده بود یا واقعا همونطور ک به نظر میرسید انگار نه انگار!
نفس سنگین جونگکوک به گوش رسید و صدای کلافه اش ک به ارومی می غرید:
_یه لحظه آروم بگیر.
به دستش چنگ زد و تیز نگاهش کرد:
_ولم کن حرومز..
ک بوسه ای به لباش تحمیل شد و نتونست حرفشو تموم کنه.
با دست دیگش مشتی به سینه محکم جونگکوک زد و از لای چشمایی ک خیس میشدن بد نگاهش کرد به حالت ترسیده و انگار تسلیم شده ای گفت:
![](https://img.wattpad.com/cover/378441081-288-k708364.jpg)
YOU ARE READING
𝐂𝐑𝐔𝐃𝐄𝐋𝐄
Fanfictionقضیه ساده بود اما نه برای تهیونگ امگایی که خودش معشوقه داشت کسی که باهاش بزرگ شده بود! اما این سرنوشت خوابای دیگه ای براش دیده بود. جشنی ک برای برادرش برگزار شده بود تا مافیا های دوست و آشنا بهش تبریک بگن که ریاست پک و گروه کیم رو به دست گرفته قرار...