part 42

103 23 59
                                        

چکمه‌های مشکی رنگش درون چاله‌های کوچک آب فرو می‌رفت. هنوز هم زمین بخاطر بارونی که حین عروسی مینا و کریستوفر باریده بود خیس و گل آلود بود. مخصوصا زمین قبرستان که در زمستان بجای علف‌های سبز و خوش عطر، پوشیده از برف‌های خیس و گِلی بود.

جنی دوش به دوش جونگین قدم برمی‌داشت و سعی می‌کرد از فرو رفتن چمک‌های خوشگلش که دیروز به تازگی خریده بود، به درون گِل‌های خیس و چندش عصبی نشه.
نگاهی کوتاه به دست گل سفید رنگی که بین انگشت‌های پسر اسیر شده بود انداخت و لحظه‌ی خاطره اولین دیدار پسر اون هم بعد از مدت‌ها دوباره توی نگاهش رنگ گرفت.

<فلش بک>
نیم تاپ مشکی رنگش خیس عرق بود و انعکاس چراغ‌های باشگاه روی پوست سفید و خیسش چشم‌ها رو می‌زد.
جنی دکمه‌ی تردمیل رو زد و خاموشش کرد.
سینش از فرط خستگی با سرعت بالا و پایین می‌شد و لب‌هاش عاجزانه در جستجوی اکسیژن باز و بسته می‌شدن.

یک ساعت ورزش بدون وقفه کم چیزی نبود و جنی در جایگاه مربی از خودش انتظارات بیشتری داشت.
به سمت صندلی کوچک کنار آینه خم شد و آب معدنی و حوله‌ی سفیدی رو برداشت.
در حالی که در آب رو باز می‌کرد تا هدیه‌ای خنک به زبون و لب‌های خشک شده‌اش بده از توی آینه نگاهی به هیکل بی‌نقص خودش انداخت.

کمر باریک و اون دو خط موازی نقش بسته روی شکمش حاصل مدت‌ها تلاشش بود. دیگه چیزی تا سیسپک زدن فاصله نداشت.
جنی به پهلو چرخید و این بار نگاهی به باسن گردش که زیر ساپورتی مشکی رنگ مخفی شده بود انداخت.
"الحق که خیلی جذابی کیم جنی . خوش به حال همسر آینده‌ات."

جنی حوله‌ی سفید رو دور گردنش انداخت و موهای بافته شدش رو از زیرش بیرون کشید. یک نفس بطری رو سر کشید و هم زمان گوشی موبایلش رو برداشت و نگاهی بهش انداخت.
فقط دو روز دیگه تا آزادی دوست پسرش مونده بود و جنی باید فکری به حال اولین قرارشون می‌کرد.

لپ‌های درشتش رو پر از آب خنک کرد و قبل از این که قورتش بده کمی توی دهنش نگهش داشت.
"جنی یه مرد اومده و باهات کار داره."
جنی که آخرین شاگردش رو هم راهی خونه کرده بود با لپ‌های پر و چشم‌هایی که رد علامت سوال روش نقش بسته بود، سمت همکارش چرخید.

زن جوون که لباس‌هایی کم و بیش شبیه جنی به تن داشت نوک انگشت اشارش رو به سمت ورودی گرفت .
قامت بلند و چهارشانه‌ی جونگین جلوی نگاه دلتنگ جنی نقش بست و لب‌های دخترک بی‌اراده از هم فاصله گرفتن. آب با سرعت از بین لب‌هاش سرازیر شد و روی چونه و گردن جنی ریخت.

جنی دست پاچه حوله رو روی رد پای خیس آب کشید. با چشم‌های گرد و متعجبش سمت جونگین قدم برداشت و بدون ذره‌ای مکث خودش رو به آغوش پسر پرت کرد.

جونگین که با دیدن جنی و اتفاقی که افتاده بود خنده زیر پوستش می‌خزید دو دستش رو محکم دور کمر باریک دخترک حلقه کرد و اجازه داد سرش بین بازوهای جنی اسیر بشه.
بدن هر دو با ریتم آروم و نامحسوسی به چب و راست تکون می‌خورد و دست‌های جونگین هر چند لحظه‌‌ یک بار فشار محکمی به قوس کمر جنی وارد می‌کرد و دخترک بیشتر و بیشتر درون آغوشش دفن می‌شد.

Bitch Boy ᶜᵒᵐᵖᶫᵉᵗᵉWhere stories live. Discover now