part 43

101 21 52
                                        

یوری ماشه رو کشید و لحظه‌ای زندگی بکهیون از حرکت ایستاد. گوشش سوت کشید و معدش از شدت ترس سوخت.
تفنگ باز هم خالی بود.
صدای نفس‌های پسر همانند ناله از بین لب‌هاش رها شد و بدن جیسو از ترس روی بدنه کشتی وا رفت.  حالا هیولای ترس این‌بار سمت یوری حمله‌ور شد.

"یوهوو. لعنتی عجب هیجانی داره."
جیسو از نا افتاده بود انگار که شیره‌ی جونش رو کشیده بودن. درمانده به بکهیون خیره شد .
"زود باش ، زود باش جیسو نوبت توعه."
جیسو نگاهی به اسلحه روی زمین انداخت اما تکون نخورد.
حس می‌کرد روحی در بدنش باقی نمونده. نمی‌تونست. هیچ جوره نمی‌تونست.

"دوهوان التماس می‌کنم بس کن. خواهش میکنم."
یوری بود که این‌بار ناله می‌کرد. و همین هم خنده از لب دوهوان ربود و اخم رو جانشينش کرد.
پسر بدون لحظه‌ای درنگ پشت بکهیون قرار گرفت و نوک چاقو رو درون جایی ما بین گردن و شونه‌ی پسر فرو کرد.

بکهیون لبش رو گزید و زخمی که یادگاری مشت دوهوان بود بیشتر پاره شد. باز هم طعم تلخ و گس خون توی دهانش پخش شد اما این اصلا مهم نبود چون درد مثل صاعقه توی تنش می‌پیچید. چاقو مثل صاحب بی‌رحمش بدون درنگ پایین می‌رفت و بدن بکهیون رو می‌شکافت.

جیسو وحشت زده به خونی که حالا همانند مار از شونه‌ی بکهیون به سمت پایین می‌خزید نگاه کرد. هرچه چاقو پایین‌تر می‌رفت شدت خون بیشتر می‌شد.
سینه‌ی بکهیون سنگین اما به تندی بالا و پایین می‌شد و رگ‌های گردنش حسابی برجسته بودن. ولی باز هم ناله‌ای نمی‌کرد. نمی‌خواست جیسو ترقیب به انجام دادنش بشه . هرچند میدونست دیگه همه چیز بی‌‌فایده‌است.

جیسو مثل کودکانی ترسید اسلحه رو برداشت و جوری جلوی چشم دوهوان تکون داد که انگار با زبون بی زبونی می‌گفت:"ببین، ببین برداشتم. بچه‌ی خوبی بودم و برداشتم."
دوهوان بی‌درنگ چاقو رو بیرون کشید و لحظه‌ای نفس در سینه‌ی بکهیون حبس شد. خون از شونه‌اش روی سینه‌ی برهنه‌اش خزید و رد یاقوتی رنگش رو روی شکمش به جا گذاشت.

اسلحه باز هم مهمان شقیقه یوری شد. دختر این بار فقط با صدای نسبتا بلند گریه کرد اما دیگه خبری از التماس هیچکس نبود. انگار هر سه فهمیده بودن بی‌فایده است.
وسط دریا، زمین آبی رنگی که شریک سنگ دل دوهوان شده بود و به دور از هر آدمی پایان هر سه مرگ بود. مرگی تدریجی و پر از غم.

جیسو باز هم زیر لب درست مثل یوری ببخشید رو زمزمه کرد سپس پس از لحظه‌‌‌‌ای عذاب اور ماشه رو کشید.
همه مطمئن بودن این بار مگنوم پر، اما باز هم سرنوشت نقشه‌ی دیگه‌ای در سر داشت. نقشه‌ای که جهنم بکهیون بود.
تقلاهای بکهیون باز هم از سر گرفته شد. دردمند و ملتمسانه اما گوشی برای شنیدن وجود نداشت.

وقتی اسلحه روی شقیقه‌ی جیسو قرار گرفت بکهیون دیگه التماس نکرد این بار جیسو رو خطاب قرار داد.
اشک‌هاش یکی پس از دیگری از روی گونه‌اش چکیدن سپس روی لب‌های لرزیده‌اش نشستن و به رنگ خون تزئین شدن.
"ببخشید جیسو، ببخشید که عاشقت شدم، ببخشید که زندگیت رو جهنم کردم،.......ببخشید که چند دقیقه بیشتر از تو نفس می‌کشم......و ببخشید که تو رو هم از دست دادم.....اما این بار دیگه نمیمونم جیسو میام پیشت. قول میدم."

Bitch Boy ᶜᵒᵐᵖᶫᵉᵗᵉWhere stories live. Discover now