چشماش و باز کرد و با دیدن بتای موطلایی با چهره ای اشنا نفس عمیقی کشید و نگاهی به دور و برش کرد.+این..اینجا کجاست؟
پسر لبخندی زد و به تهیونگ کمک کرد تا بشینه...
:اتاقته...ما توی خونتیم تهیونگ...
نفس عمیقی کشید.
:حالت خوبه؟چیزی یادت میاد؟تقریبا یک روز کامل خواب بودی!
تهیونگ با دستش کمی چشماش و مالوند و سعی میکرد مدام نفس های عمیقی بکشه!میترسید دوباره اکسیژن کم بیاره...اصلا اون حس خفگی رو دوست نداشت!
با یاداوری اتفاقات اخیر چشماش درشت شد و با دستش پتو ی توی دستش و فشرد!
+ا..اون الفا...چی...
:اقای جئون ازش شکایت کرده....باید جریمه بشه...استفاده از رایحه روی افراد ضعیف تر و کوچیک تر و یا حتی امگا جرم محسوب میشه!
تهیونگ متوجه شد دهنش خیلی خشکه و با دیدن پارچ اب بهش اشاره کرد و پسر فورا از جاش بلند شد!
:الان بهت اب میدم!متاسفم فراموش کردم!
پسر لیوان اب و به امگا داد و وقتی مطمئن شد سیراب شده دوباره سر جاش نشست.
تهیونگ لیوان و کنار گذاشت و با شنیدن صدای در ترسیده نگاهش و بالا اورد و به در داد.
در باز شد و رایحه ی الفا اتاق و پر کرد اما اون رایحه امگا و اروم میکرد!
جونگکوک با استایلی متفاوت بین در ایستاده بود و با دیدن امگا ابروهاش بالا پریدن!
_بیدار شد؟چرا خبر ندادی بهم؟
جونگکوک گفت و سوییشرتش و از تنش دراورد و سمت تهیونگ رفت و پسر بتا هم از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت!
تهیونگ پتو و توی دستش فشرده بود و به گوشه ای از اتاق خیره شده بود و صدای نفس های عمیق و تندش باعث نگرانی الفا بود!
به امگاش نزدیک شد و مچش و توی دستش گرفت!
_تهیونگ حالت خوبه؟ببین الان تو خونه ای!تو تختمونی و روی سمت من خوابیدی!هیچ کس بهت اسیب نمیرسونه!
با دستش کمی رو تخت ضربه زد تا حواس امگا و پرت کنه. تهیونگ و هیچ وقت اون شکلی ندیده بود.
+من جام...امنه؟
تهیونگ با صدای خیلی اروم پرسید و با حس اغوش گرم الفا به اشکاش اجازه باریدن داد.
جونگکوک نفس عمیقی کشید و با حس خیسی ای روی تیشرتش متوجه اشک های امگا شد و دستش و به ارومی روی کمر امگا بالا و پایین کرد.
_ تو پیش منی....
با شنیدن این حرف از جانب الفا اون هم دستاش و دور کمر الفا پیچید و عطرش و وارد بینیش کرد.
أنت تقرأ
Strawberry farm||Kookv
أدب الهواةStrawberry farm🍓 مزرعه توت فرنگی اگه خودت قبول کنی با شخصی که علاقه ای بهش نداری ازدواج کنی...اجباری محصوب میشه؟ تهیونگ پسر کشاورزی که توی مزرعه توت فرنگی کار میکنه و یک روز صبح یه مرد عجیب و غریب میاد و تمامی زمین های توی روستاشون و میخره! رئیس شر...