Ch 17 : I'm tired

255 50 17
                                    


با بوسیده شدن گونش متعجب دستشو روی رد خیسی که به طرز عجیبی در حال سوختن بود گذاشت .

" ته...تهیونگ !"

عاجزانه نالید و لبشو به دندون گرفت . یک روز از رسیدنشون به ججو میگذشت . بعد از خوردن ناهارشون توی رستوران رفتار تهیونگ به طور کل تغییر کرده بود ، بیشتر به جونگکوک توجه میکرد و تماس‌های فیزیکیشو به حداکثر رسونده بود . بوسه‌های گاه و بی گاهش گرگ امگا رو اشفته میکرد و لمس‌های وقت و بی‌وقتش ماهیچه تپندشو توی مشتش گرفته بود و به بازی می‌گرفتش

جونگکوک خودشو هیچوقت امگای در دسترسی نمی‌دید ولی مرد روبه‌روش تمام معادلاتشو بهم میریخت ، جوری که مقابل الفای غالب از خود بی‌خود میشد ، جوری که مثل یه امگای سست عنصر رفتار میکرد و جوری که انقدر راحت توسط الفا احساساتش به بازی گرفته میشد چیزی نبود که بتونه به راحتی انکارش کنه و این براش به شدت سخت و طاقت فرسا بود .

محض رضای فاک مگه طبق داستانا الفا‌ی مغرور و خود بزرگ بین عاشق امگای داستان نمیشدن؟ پس چرا برای اون طبق کلیشه‌ها پیش نمی رفت ؟ پس کجا رفت اون عشق اتشینی که از بچگی ارزوش رو داشت ؟ پس چرا این احساسات فقط بهش درد میدادن ؟

بازدم حبس شدشو با شدت بیرون فرستاد و سعی کرد با حفظ حالت چهرش چیزی از اشفتگی درونش نشون نده .
ابروی بالا رفته و چشم‌های تیز تهیونگی که جور خاصی بهش نگاه میکرد تا عمق وجودش نفوذ میکرد و ترس و دلهره عجیبی رو به جونش مینداخت ، انگار که لخت جلوی چشم‌های هیز و گرسنه الفا ایستاده باشه .

" بله جونگکوکا !؟"

لحن بود دار تهیونگ چیزی نبود که غیر قابل انکار باشه و کوک اونقدری خنگ نبود که نفهمه یه چیزی این وسط راجب تهیونگ درست نیست .
به چشم‌های وحشی الفا چشم دوخت و با لبخند خرگوشی همیشگیش سعی کرد ماهرانه مرد رو بپیچونه .

" هیچی خواستم بگم تفیم کردی "

تهیونگ که تیرش به سنگ خورده بود پوزخند خبیثانشو خورد و روی صندلی کنار پسر جا گرفت و با بازیگری محشرش حالت چهرشو ناراحت جلوه داد

" ببخش کوک خیلی دارم سعی میکنم نبوسمت اخه کی دلش نمیاد یه خرگوش خوشگل و خوشمزه رو که از قضا جلو روشم هست یه لقمه چپ نکنه ؟"

اوکی ، جونگکوک باخت ، خیلی بدم باخت . از اولم میدونست برنده بودن توی جنگ روانیی که تهیونگ راه انداخته غیر ممکنه .
الفای غالب لیسی به لبش زد و با لذت خاصی صورت سرخ شده از شرم امگا رو از نظر گذروند .

" بس کن انقدر لاس نزن تهیونگ "

" ازم نخواه چون نمیشه از خجالت کشیدنت گذشت "

با اومدن هوسوک و قرار گرفتنش ما بین صندلی‌هاشون نفس عمیقی گرفت و از تمام کائنات بابت زمان بندی رسیدن الفا تشکر کرد ، طی این چند وقت الفای کنارش حکم همون ناجی رو پیدا کرده بود که حتی بی‌وقت بودنشم براش مفید بود .

از سر جاش بلند شد و دستشو از قصد جوری که توی دید تهیونگ باشه روی بازوی مرد گذاشت و با لوندی مخصوص خودش گفت

" هیونگ بیا سر جای من بشین "

هوسوک که متوجه رفتار بی منظور خرگوشکش شده بود لبخند عمیقی زد

" مرسی جونگکوکا ولی الان نمیشه اومدم صداتون کنم که برین که میکاپ شید ، عکاس شیون همین چند ثانیه پیش رسید و گفت که بهتون بگم اماده شید تا عکس برداری رو شروع کنیم "

جونگکوک از خدا خواسته باشه‌ای گفت و بدون ذره‌ای توجه به تهیونگ به سمت اتاق میکاپ رفت.
طبق چیزایی که طی این چند ماه از تهیونگ دیده بود و شناخته بود هرچی توجه کمتری بهش میکرد کمتر مورد توجهش قرار می‌گرفت . تشنه توجه بودن یکی از صفات بارز الفای غالب بود مخصوصا اگه بفهمه فرد مقابلش علاقه عجیب و ویژه‌ای نسبت بهش داره ولی امان از عشق نادرستی که توی قلبش داشت پرورش میافت . عشقی که حاضر بود سر صاحبش رو به باد بده ولی چشم‌های شیفته شده الفا کیم رو داشته باشه ...

___________________________

" عالیه ، جونگکوک شی یه مقدار بیشتر به تهیونگ شی نزدیک بشید ... درسته همینو میخوام . تهیونگ شی دستتون رو روی چونه جونگکوک‌ شی بذارید و به سمت خودتون بکشید و شما هوسوک شی دستتون رو روی پهلو امگا بذارید و با چهره خشمگینی به الفا کیم خیره بشید ... عالی عالی همینو میخوام وایسید .... خسته نباشید تموم شد "

جونگکوک که انگار منتظر این لحظه بود با قدم بلندی فاصله‌ای بین خودش و تهیونگ انداخت و با سر پایین افتاده‌ای انگشت‌هاش رو به بازی گرفت

صدای ضربان بلند قلبش توی گوش‌هاش اکو میشد و کنترل کردن فورمون‌هاش رو به چالش میکشید . ترس شنیدن صدای قلبش مثل کابوسی براش شده بود که حتی توی بیداری‌ هم مورد ازار و اذیت قرارش میداد .

با قرار گرفتن دست هوسوک روی شونش اب دهنشو پر صدا قورت داد و با نگاه عاجزانش به هوسوک خیره شد ولی قطعا اگه میدونست این رفتارش چه بلایی به سر الفای بیچاره میاره هیچ وقت این کار رو نمی‌کرد

" خوبی ؟"

الفا جانگ با نگرانی پرسید

" خستم... از این وضعیت خستم "

کوک با خستگی تمام زمزمه کرد

تهیونگ : " کارگردان شین امشب هممون رو برای نوشیدن توی بار xx دعوت کرد گفت که بهتون بگم "

هوسوک اخمی کرد و زیر لب جوری که فقط امگا جئون بشنوه غرید

" همینو کم داشتیم "

_____________________

سلام سلام
اقا یه چیزی بگم برم میدونم کمه اینو به خوبی خودتون قبول کنید این چپتر بیشتر اینا بود ولی دستم خورد پاک شد و وقت زیادی برای دوباره نوشتنش نداشتم...
اینو بپذیرید تا سه روز دیگه چپتر دیگه اپ کنم ❤️

BL actorsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang