¹⁶(سوپرایز )برگشتن به خونه

588 101 75
                                    

جونگ کوک با اضطراب ناشی از مکالمه ناموفق با جیمین به سمت وسایلش رفت تا با جمع کردنشون کمی خودشو اروم کنه

بوی شراب غالب شده بود به سرمای رایحه جفتش و نشون میداد که مرد احتمالا کنترل رایحشو از دست داده
نفس عمیقی از اون رایحه پخش شده توی محیط کشید
نمیخواست به خودش اعتراف کنه ولی اون همین الان هم با چند تا نفس اروم شده بود
این نشون میداد که برخلاف خودش گرگش تقریبا راضیه از کسی که باهاش میت شده

یاد جفت حقیقی بدبختش افتاد و اون شب شومی که همه چیز ازش شروع شد

به کی میخواست دروغ بگه؟حتی اگه وارد این قضایا هم نمیشد هیچ وقت قرار نبود با اون دختر میت شه
چون جونگکوک اصلا استریت نبود
حتی بایسکشوال هم نبود

اون تموم عمرش از ۱۸سالگی به بعد فقط با امگا های پسر و یا بتاها خوابیده بود و دوران راتش رو گذرونده بود
هیچ وقت سمت هیچ الفایی نرفته بود و با اینکه میتونست به راحتی اون ها رو زیرش داشته باشه

و الان جفتش،کسی که مارکشو رو روی گردنش داشت یک انیگما بود

اگه سال ها پیش از جونگ کوک ۷ساله میپرسیدن چی راجب اینده فکر میکنه
با افکار بچگونه و دنیای رنگی رنگیش میگفت که قصد داره نقاش بشه و با یک امگای زیبا جفت شه
و توله های خودشونو داشته باشن

با یاد اوری این افکار و نگاهی به زندگی الانش متوجه شد که حتی نزدیک به ارزوهای کودکیشم نیست
اون الان هم نقاش بود ولی نقاشی که خون گناهکاران رو روی دیوار و زمین رنگ امیزی میکرد

اون الان هم جفت داشت ولی نه امگایی با رایحه شیرین و صورت ظریف و مطیع
الان جفتی داشت که قدرتمند ترین گرگینه حال حاضر بود و قطعا در اینده قرار نبود توله ای که میخواد رو داشته باشه

شاید علم پیشرفت کرده بود و امکان پذیر بود ولی میدونست که نمیتونه فرزندی که کاملا برای خودش و جفتش باشه داشته باشه

اون فرزند یا مال کوک بود و یا مال تهیونگ

و با این وضع زندگیش و اهدافی که داشت قطعا غیرممکن بود
شاید چندین سال بعد به تموم چیزایی که توی بچگی ارزوشو داشت میرسید
بعد از اینکه پرونده سیاه کیم تهیونگ رو بسته بود و اون رو با دستای خودش به بالای چوبه دار میکشوند

جونگ کوک با تموم وجود منتظر وقتی بود که خودش چهار پایه رو از زیر پاهای تهیونگ بکشه و تلاششو برای زنده موندن نگاه کنه

وقتی که هیچ قدرتی نداشته باشه و از طناب دار اویزون بشه و روحش ذره ذره از وجودش پر بکشه

با فکر کردن به صحنه جون دادن جفتش غرش های ناراضی و عصبی گرگش بلند شد

جایی توی وجود خودش هم حس بدی داشت

Ọkara efu | ( آکانه) | VKOOKNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ