4.Zayn malik

1.7K 181 38
                                    

_کلاس چطور بودشر؟!


_عالی.ماله تو چطور بود؟!


_فراعالیییی!امروز یه اسبه تک شاخ نشونمون داد واو اون عالی بود و رفت تو رویا.مطمئنم داره درباره ی اون پرنس لعنتی فک میکنه.تمام دخترا بخاطره همین این کلاسه مسخره رو برمیدارنِ.


_اوه فاک.


_تو از تک شاخا خوشت نمیاد؟!!!


_ن تنها خوشم نمیاد بلکه ازشون متنفرم اوق.


_چطور میتونی؟!اونا......رویایین!


_همینطوری که میبینی و دقیقا بخاطره همین از اون لعنتیا متنفرم.فاک دِم.


_بیخیال بیا بریم سرسرا من که دارم از گرسنگی تلف میشم!


_آره منم همینطور!


مثله همیشه سرسرا پره آدم بود و همه داشتن با صدای بلند با هم حرف میزدن که یهو همه ساکت شدن.سرمو برگردوندمو زینو دیدم که با غروره همیشگیش وارد سرسرا شد و همه ی سرا به سمتش برگشته بود.حتا دیدنشم منو میترسوند.سرمو پایین انداختم و شروع کردم به ور رفتن با آستین ردام.تا وقتی که اون نشست همه ساکت بودن که با نشستن اون دوباره پچ پچا شروع شد و میتونم شرط ببندم 90%درباره ی زین بود.


_اون منو به وحشت میندازه!


تینا گفت و سرشو تکون داد ویه تیکه استیک برداشت.


تا آخره هفته اتفاقی نیفتاد و منو تینا حسابی خوش گذروندیم با هم.

_هی شر پاشو.


ازجام پریدم و سعی کرم بفهمم کجام.هوا تاریک بود و منم حسابی گیج بودم.


_باید دوش بگیری و مسواک بزنی.


سرمو تکون دادم و با گیجی جواب دادم


_تو منو این موقع ی صب بیدار کردی که دوش بگیرم؟؟تو دیوونه ای؟!


و بعد پتو رو روی سرم کشیدم.اون با عصبانیت جواب داد یا همین الان پامیشی یا جیغ میکشم.یهو چشمام باز شد و خواب از سرم پرید؛پتو رو کنار زدم و گفتم باشه باشه دوش میگیرم تو فقط جیغ نزن.


صدای جیغ اون درست مثله مته میرفت تو مغزمو سلولای خاکستریه نداشته ی مغزمو قتل عام میکرد!

sorcery schoolWhere stories live. Discover now