31.crogo is back..

1.4K 187 93
                                    

" آماده ای ؟! چمدونتو بردن پایین "

زین همینطور که وارده اتاق شد گفت و ساعت مچیشو از روی میز کشید و به سمته آیینه ی اونطرفه اتاق رفت

" چمدونه خودم چی شد؟؟؟ "

" تو واقعا میخواستی اون لباسای فاجعه بارو دوباره جمع کنی و ببری هاگوارتز؟! من به خدمتکار گفتم که همه ی لباسا رو بریزن دور "

" تو چطور تونستی ؟؟؟؟ من کلی چیزایه دیگه ام غیره اون لباسا تو چمدونم داشتم !!!"

" مشکلی نیست چون وسایل جانبیتو توی یه پلاستیک واست نگه داشتن , حالا ام زود باش وگرنه دیرمون میشه "

از جلوی آیینه کنار اومدم و موهامو پشته گوشام زدم

" من آمادم بریم "

سریع پایین رفتیم و لیدی مالیک و دوقلو ها رو دیدیم که منتظرمون بودن

نمیدونم دیلن چرا از صبحه که مدام به من نیشخند میزنه و کول نگاهشو ازم میدزده

جلوی لیدی مالیک یکم تعظیم کردم اما اون منو کشید و محکم توی بغلش نگهم داشت

" مراقبه خودت باش عزیزم "

" دلم واستون تنگ میشه "

آروم زمزمه کردم و یه قطره اشک از گوشه ی چشمم پایین افتاد

" منم همینطور "

با مهربونی اشکم رو پاک کرد و یه بوسه روی پیشونیم گذاشت , لیدی مالیک توی این مدت خیلی با من مهربون بودن حتا بیشتر از مادره خودم

" خداحافظ کول "

کول رو بغل کردم

" خداحافظ شارلوتا ... امیدوارم بازم ببینمت , شاید گاهی یه سری به ما توی لیولند بزنی؟! "

" حتما !"

که با صدای زین که سعی کرد توجه ما رو با صاف کردنه صداش جلب کنه زیره خنده زدیم 

" خداحافظ "

دیلن با نیشه باز گفت و دستاشو برای یه بغل باز کرد

" خداحافظ "

حالته دستاشو نادیده گرفتم و به سمته زین راه افتادم

" خداحافظ مادر "

زین تعظیم کرد و لیدی مالیک هم روی پیشونیشو بوسید

sorcery schoolHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin