" اوه خدایا باورم نمیشه کریسمس داره میاد!!!"
" دقیقا کجاشو باورت نمیشه ؟!"
سعی کردم تینا رو ضایه کنم و نیشخند زدم اما اون مثله خلو چلا دستاشو از هم باز کرد و با چشمایه بسته یه جیغه گوش خراش کشید
" وای وای همه جاشو !!!!"
" اوه بیخیال این فقط کریسمسه !"
تلاشمو کردم تا بی علاقه به نظر بیام اما واقعا واسه این ذوق زدم
" کاملا معلومه که داری هیجانتو پنهان میکنی شر ... فک نکن نمیفهمم "
تینا غر زدو از اتاق رفت بیرون .شرط میبندم این سری رفت سره لویی خراب شه و دوباره بخاطره کریسمس دیوونه بازی دربیاره
باقیه لباسامو توی چمدون گذاشتم و درشو بستم و روی تختم نشستم.
با خودم فکر کردم که چی میشد اگه قبل از رفتن لیامو میدیدم
خب شاید بهترم هست که اونو نبینم
**************
" نایل دلم واست تنگ میشه , حسابی مواظبه خودت باش "
نایل لبخند زدو بغلم کرد
" تو هم همینطور شارلوتا , کریسمس مبارک "
" کریسمس مبارک !!"
عقب کشیدمو نایل خداحافظی کرد . حیاط هاگوارتز حسابی شلوغ بود همه داشتن از هم خداحافظی میکردن تا برن به تعطیلات و من هنوزم نتونسته بودم تینا و لویی رو پیدا کنم.
" هی شارلوتا کریسمس مبارک "
با صدای هری برگشتم و از سره تعجب ابرو هامو بالا دادم
" کریسمسه توأم مبارک هری !"
هری لبخند زد , بعد منو کشید و بغل کرد که این باعث شد بیشتر متعجب بشم.
وقتی دوستاش صداش کردن یه بوسه رو گونم گذاشت و سریع رفت تا به اونا بپیونده .
یه باره دیگه چشمامو چرخوندم و لیامو دیدم که دوس دخترشو سفت بغل کرده و قلبم به درد اومد .
" به چی زل زدی ؟!"
چه وقته مناسبی پیداشون شد
" کدوم گوری بودی لو ؟! نیم ساعته که اینجا منتظرم "
" به تو مربوط نیست و منو لو صدا نکن "
YOU ARE READING
sorcery school
Fanfictionشارلوتا مککنزی دختریه که ساله چهارمشو توی مدرسه ی جادوگریه هاگوارتز میگذرونه. دختری که تنهاست،هیچ دوستی نداره و دختره محبوبی نیست.............! اما یک ساله جدید چیزای جدیدی همراهه خودش میاره که کنار اومدن باهاشون اصلا آسون نیست اتفاقات جدید،مشکلاته...