21.Christmas in the way !!!

1.6K 163 71
                                    

" اوه خدایا باورم نمیشه کریسمس داره میاد!!!"

" دقیقا کجاشو باورت نمیشه ؟!"

سعی کردم تینا رو ضایه کنم و نیشخند زدم اما اون مثله خلو چلا دستاشو از هم باز کرد و با چشمایه بسته یه جیغه گوش خراش کشید

" وای وای همه جاشو !!!!"

" اوه بیخیال این فقط کریسمسه !"

تلاشمو کردم تا بی علاقه به نظر بیام اما واقعا واسه این ذوق زدم

" کاملا معلومه که داری هیجانتو پنهان میکنی شر ... فک نکن نمیفهمم "

تینا غر زدو از اتاق رفت بیرون .شرط میبندم این سری رفت سره لویی خراب شه و دوباره بخاطره کریسمس دیوونه بازی دربیاره

باقیه لباسامو توی چمدون گذاشتم و درشو بستم و روی تختم نشستم.

با خودم فکر کردم که چی میشد اگه قبل از رفتن لیامو می‌دیدم

خب شاید بهترم هست که اونو نبینم

**************

" نایل دلم واست تنگ میشه , حسابی مواظبه خودت باش "

نایل لبخند زدو بغلم کرد

" تو هم همینطور شارلوتا , کریسمس مبارک "

" کریسمس مبارک !!"

عقب کشیدمو نایل خداحافظی کرد . حیاط هاگوارتز حسابی شلوغ بود همه داشتن از هم خداحافظی میکردن تا برن به تعطیلات و من هنوزم نتونسته بودم تینا و لویی رو پیدا کنم.

" هی شارلوتا کریسمس مبارک "

با صدای هری برگشتم و از سره تعجب ابرو هامو بالا دادم

" کریسمسه توأم مبارک هری !"

هری لبخند زد , بعد منو کشید و بغل کرد که این باعث شد بیشتر متعجب بشم.

وقتی دوستاش صداش کردن یه بوسه رو گونم گذاشت و سریع رفت تا به اونا بپیونده .

یه باره دیگه چشمامو چرخوندم و لیامو دیدم که دوس دخترشو سفت بغل کرده و قلبم به درد اومد .

" به چی زل زدی ؟!"

چه وقته مناسبی پیداشون شد

" کدوم گوری بودی لو ؟! نیم ساعته که اینجا منتظرم "

" به تو مربوط نیست و منو لو صدا نکن "

sorcery schoolWhere stories live. Discover now