" خیله خب باید یکیو تو میدونه تایمز ملاقات کنیم پس عجله کن "
زین دسته منو گرفت و مجبورم کرد پشته سرش حرکت کنم در حالی که من هنوز محوه جذابیته صورته جدیدش شده بودم
" محض رضای خدا تو چته شرول !!! زود باش من که نمیتونم مدام بکشمت اینور اونور !!!"
حواسم یهو سره جاش اومد و دستمو از دسته زین بیرون کشیدم
" باشه باشه فهمیدم نیازی نیست انقد غر بزنی زین !!!"
قبلا باید زینو به سختی مجبور به حرف زدن میکردی و حالا با این شخصیته جدید یکی نیازه تا ساکتش کنه !!!
" از حالا بلیک صدام کن , نباید کسی بهمون مشکوک بشه "
سرمو تکون دادم و جلوی خودمو گرفتم تا به اون هیکله جذابه ورزیده ی جدیدش خیره نشم
زین یهو وایساد
" اه , چرا مثله احمقا داریم میدویم ؟؟؟"
اون منو تو بغلش کشید و بعد ما توی میدانه تایمز بودیم
به زین که نگاه کردم متوجه شدم انگار صورتش از درد؟! جمع شده بود
با نگرانی لباسشو کشیدم تا بهم نگاه کنه چون قده اون حالا از قبلم بلند تر شده بود
" ببینم حالت خوبه ؟؟؟"
سریع خودشو جمع و جور کرد و صداشو صاف کرد
" من خوبم ... پس اون بی مصرف کجاست !!!!"
الان سعی کرد موضوعو بپیچونه ؟؟؟
ببینم اصلا اینی که زین داره میگه کی هست ؟؟؟
" شارلوتا ؟؟؟"
یه صدای آشنا باعث شد سرمو برگردونم و با دیدنه کول یه لبخنده گنده بزنم
" و بلیک ... واو "
نگاهش روی زین و قیافه جدیدش ثابت موند
" این منم کودن نه بلیک "
کول زیره خند زد و خودشو به من رسوند و بغلم کرد
" حالت چطوره شارلوتا !"
" من خوبم تو چطور؟؟؟"
YOU ARE READING
sorcery school
Fanfictionشارلوتا مککنزی دختریه که ساله چهارمشو توی مدرسه ی جادوگریه هاگوارتز میگذرونه. دختری که تنهاست،هیچ دوستی نداره و دختره محبوبی نیست.............! اما یک ساله جدید چیزای جدیدی همراهه خودش میاره که کنار اومدن باهاشون اصلا آسون نیست اتفاقات جدید،مشکلاته...