32.Partner in crime

1.4K 177 119
                                    


" تو از من میترسی ؟!"

لحنه زین عصبانی بود و در عینه حال یکم نگران به نظر میرسید یا شایدم من فکر میکردم که اینطوره

یه لبخنده محو روی صورتم اومد

" معلومه که نه .. چطور میتونم از تو بترسم ؟؟؟"


همه ی کتابای بالا سرش روی زمین فرود اومدن و صدای بلندی ایجاد کردن

اون قسمته نامطمئنه وجودش با جوابه من بیشتر از چند ثانیه طول نکشید و اون خیلی غیره منتظره با اعتماد به نفس از جاش پاشد

" همین واسه من کافیه "

و چند لحظه بعد لباش روی لبایه من بود و داشت با اشتیاق منو میبوسید


چشمایه من ناخودآگاه بسته شدن و بعد منم داشتم توی بوسه همراهیش میکردم.

بوسه های اون ... حالا میتونستم عشقی که توی بوسه هاش بهم میداد و با تمام وجود حس کنم , اون لذتی که داشت آروم آروم از لبام به نوکه انگشتام منتقل میشد و یه مور مور شدنه آرامش بخش در عینه حال پرشورو به بدنم میداد

زین اصلا نمیخواست عقب بکشه اما دیگه واسه ی هیچ کدوممون نفسی باقی نمونده بود تا ادامه بدیم


زین با چشمایی که برق میزدن به من نگاه کرد

"  تو منو بوسیدی ... با تمام وجودت  "


از قیافش معلوم بود که اصلا باورش نمیشه

روی انگشتای پام بلند شدم و یه بوسه ی یه ثانیه ای به لباش زدم

" معلومه که با تمام وجود میبوسمت "

همو بغل کردیم و واسه چند دقیقه توی اون حالت موندیم که با صدای افتادنه یه کتاب هر دومون از جا پریدیم

" من .. من متأسفم "


لیام بود که با ترس به ما خیره شده بود و بلافاصله تمامه کتابایی که رو زمین بود و با یه حرکته چوب دستیش بلند کرد و به جاهاشون برگردوند و بعد دیگه هیچ اثری ازش نبود

" تو هنوز دوسش داری ؟!"


زین پرسید

sorcery schoolWhere stories live. Discover now