امیلیا*
" اقای باون ، من شما رو درک میکنم . شما الان خیلی عصبانی هستین و متوجه تصمیماتون نیستین ... لطفا با واقع بین باشین و این مساله رو با پاپ اعضم در میون نزارین ... این کار کل مردم رو خبردار میکنه. "
صدای هری که داشت پدرم رو قانع میکرد از اتاق چند متر اونطرف تر میومد . در این وضعیت که پدرم عصبانیه ، مطمعنا حرف منو مادرم چیزی رو بهش نمیفهمونه .
" تو دختر داری ؟ "
صدای بلند پدرم از دفترش شنیده شد و باعث شد مادرم آه بکشه .
" چی ؟! "
و بعد صدای هری .
" ازت سوال پرسیدم ... تو دختر داری ؟ "
و صدای خشمگین پدرم و بعد صدای کوبیده شدن یه چیز به میز که میشه حدس زد پدرم مشتش رو کوبید رو میز.
" نه . "
و جواب کوتاه هری .
" اصلا ... خدمتکارا کجا بودن ؟"
آروم از مادرم سوالی که چند دقیقه ست ذهنم رو مشقول کرده رو پرسیدم .
" پس نمیتونی درک کنی من چه حسی دارم ، دختری که تا به این سن یک انسان پاک و مذهبی بود امروز بزرگ ترین گناه اش رو انجام داد، اون از مسیح روی گردوند و پیش شیطان رفت و طبق قانون مسیح هم مجازات میشه . "
پدرم داد زد و بعد این صدا فک نکنم باید منتظر جوابی از مادرم باشم .
" خدمتکارا ؟! خدمتکارا همه به طرز مشکوکی بیرون خونه بودن ! و این یعنی اون به تنهایی این کارا نکرده ! حتما یکی کمکش کرده ! و کی به اون نزدیک تره جز ...تو ! از کجا معلوم تو بهش کمک نکردی ؟ از کجا معلوم تو اون مرد رو نشناسی ؟"
مادرم با صدای بلند گفت و باعث شد هری و پدرم از دفتر بیان بیرون . چی ؟ !
" منظورت چیه ؟ من ؟ حالا من مقصرم ؟! واقعا خجالت آوره . اون فاجعه رو به تنهایی به بار آورده.. نمیدونم چطوری ، ولی در هر صورت من توی این گناهش نقشی نداشتم . یک بارم که شده قبول کن دختر نازپروردت اشتباه کرده ! "
برای اولین بار به مادرم پریدم و حالا مادرم از عصبانیت چشاش گرد و لباش جمع شده بود .
هر وقت دیگه ای بود احساس گناه میکردم ولی دیگه خسته شدم از اینکه خودمو فدای مشکلات بقیه کنم و این باعث بشه بین من و هری مرز یا ناراحتی پیش بیاد.
"میشه بیرون منتظرت بمونم ؟ "
رو به هری کردم و اگه یک دقیقه دیگه اینجا بمونم معلوم نیست دیگه به چی متهم میشم .
" حتما . "
هری گفت و سرشو تکون داد .
با هر قدم سمت در خروجی سالن میرفتم و از کسایی که مثلا مادرو پدرم هستن -ولی الان دخترشون رو تو اتاق زندانی کردن و براشون مهم نیس تو چه حالیه - دور می شدم .
YOU ARE READING
HGEMONIC(part2)
Romanceاین داستان ، ادامه داستان " HEGEMONIC " یا همون " سلطه طلب " است که 22 پارت اول داستان توی پیج اولم به اسم rozhan_jh@ هست. _ یه بوسه ... یه قسم ... منو تو همیشه با همیم ... نفسه من به تو وابستست و تو اینو میدونی...! ما توی یه راه ابریشمی هستیم ... ...