امیلی به ساعت نگاه کرد :
8:30 PM
هری از دیشب هنوز برنگشته ولی امیلی اونقدری از هری حرص داشت که اهمیت نده کجاست و داره چیکار میکنه.البته یعنی انقدر حرص داشت که میخواست برای مهمونی اشلی جوری حاظر شه که به هری نشون بده اهمیت ندادن یعنی چی...!
موهاش رو پشت سرش جمع کرد و دو تا گل مصنوعی سفید به کنار گوجه موهاش زد.
دست بند سفید و گرونش رو دستش کرد و گوشواره هاش رو توی گوشش گذاشت.
پیراهن کرم شیک و بلندش رو پوشید .
حلقه اش رو از دستش در آورد و گذاشت توی کیفش!
هیچ تظمینی وجود نداشت که بگه هری برای رفتن به مهمونی میاد خونه ولی امیلی میدونست که میاد . از کجا؟ خودشم نمیدونست.
ولی صدای بوق ماشین باعث شد امیلی لبخند بزنه ، نه از خوشحالی ، بخاطر اینکه حدس اش درست بود!
به سمت پرده های بلند اتاق رفت و یکمی کنارش زد و ماشین رو جلوی در عمارت دید.
پالتو مشکی اش رو پوشید و کیفش رو گرفت و از اتاق بیرون رفت و چند لحظه بعد جلوی در خروجی خونه بود.
از در خونه که خارج شد هری رو دید که به ماشین مشکیش تکیه داده و سیگار اش بین لب هاش و داره به جلوش نگاه میکنه.
" بریم ؟ "امیلی کوتاه گفت و کنار ماشین با فاصله از هری ایستاد .
هری دود سیگارش رو کشید توی دهنش و سیگارش رو توی دستش رو گرفت و به سمت امیلی نگاه کرد و خشکش زد .
YOU ARE READING
HGEMONIC(part2)
Romanceاین داستان ، ادامه داستان " HEGEMONIC " یا همون " سلطه طلب " است که 22 پارت اول داستان توی پیج اولم به اسم rozhan_jh@ هست. _ یه بوسه ... یه قسم ... منو تو همیشه با همیم ... نفسه من به تو وابستست و تو اینو میدونی...! ما توی یه راه ابریشمی هستیم ... ...