chapter 36

285 30 8
                                    

امیلی به ساعت نگاه کرد :
8:30 PM
هری از دیشب هنوز برنگشته ولی امیلی اونقدری از هری حرص داشت که اهمیت نده کجاست و داره چیکار میکنه.

البته یعنی انقدر حرص داشت که میخواست برای مهمونی اشلی جوری حاظر شه که به هری نشون بده اهمیت ندادن یعنی چی...!

موهاش رو پشت سرش جمع کرد و دو تا گل مصنوعی سفید به کنار گوجه موهاش زد.

دست بند سفید و گرونش رو دستش کرد و گوشواره هاش رو توی گوشش گذاشت.

پیراهن کرم شیک و بلندش رو پوشید .

حلقه اش رو از دستش در آورد و گذاشت توی کیفش!

هیچ تظمینی وجود نداشت که بگه هری برای رفتن به مهمونی میاد خونه ولی امیلی میدونست که میاد . از کجا؟ خودشم نمیدونست.

ولی صدای بوق ماشین باعث شد امیلی لبخند بزنه ، نه از خوشحالی ، بخاطر اینکه حدس اش درست بود!

به سمت پرده های بلند اتاق رفت و یکمی کنارش زد و ماشین رو جلوی در عمارت دید.

پالتو مشکی اش رو پوشید و کیفش رو گرفت و از اتاق بیرون رفت و چند لحظه بعد جلوی در خروجی خونه بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پالتو مشکی اش رو پوشید و کیفش رو گرفت و از اتاق بیرون رفت و چند لحظه بعد جلوی در خروجی خونه بود.

از در خونه که خارج شد هری رو دید که به ماشین مشکیش تکیه داده و سیگار اش بین لب هاش و داره به جلوش نگاه میکنه.

از در خونه که خارج شد هری رو دید که به ماشین مشکیش تکیه داده و سیگار اش بین لب هاش و داره به جلوش نگاه میکنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


" بریم ؟ "

امیلی کوتاه گفت و کنار ماشین با فاصله از هری ایستاد .

هری دود سیگارش رو کشید توی دهنش و سیگارش رو توی دستش رو گرفت و به سمت امیلی نگاه کرد و خشکش زد .

HGEMONIC(part2)Where stories live. Discover now