در های دادگاه باز میشن و زین در حالی که دو تا سرباز کنارش ایستاده اند از در خارج میشه .
هنوز چند قدم از در فاصله نگرفته بود که با امیلی مواجه میشه .
نگاهشون به هم برخورد میکنه ، البته این یه نگاه پر احساس نبود.
-فقط یه نگاه نگران از طرف امیلی و یه نگاه سرد از طرف زین-درسته، یه نگاه سرد .
چون زین حالا که وقت زیادی داشت توی سلول اش بشینه و توی تنهاییش غرق بشه ، و این طوری میتونست به همه چی فکر کنه .
اتفاق های گذشته رو بررسی کنه و فکر کنه حالا که شغل اش صد در صد از دست اش میره باید چیکار کنه و مهمتر اینکه الان چرا توی این وضعیته !
برای همین اون نمیدونست باید چه حسی داشته باشه!
عشق؟
استرس؟
تاءسف؟
ضعف؟
قطعا هیچ کدوم! برای همین یه نگاه سرد و خالی از احساس رو ترجیح داد !چون اون تقریبا دیشب به این نتیجه یا بهتره بگم حقیقت رسید که هر چی که بشه و هر اتفاقی که بی افته : اون به امیلی نمیرسه و چون اون ماله هریه !
چیزی که معلومه اینه که ...زندگی هر کدوم از اون به طرز بدی پیچ خورده !
هرقدم ، هر اعتراف ، هر کلمه ای که میگن پل پشت سر شون رو خراب میکنه و یه پله به سمت جلو بهشون میده ، و اگه اشتباه قدم بردارند : زندگی شون نابود میشه !
پس باید تصمیم بگیرند که چیکار کنند . شاید آروم پیش میرند ولی حد اقل چیزی برای تکیه کردن دارند !
ولی بعضی وقتا این تصمیمات مثله یه جاده که به دو راهی میرسه نیستند . اون جاده به چندین راه تقصیم میشه و برای همین انتخاب مثله چپ یا راست آسون نیست ! و این گیج کننده ست و باعث میشه قدم های اشتباه شکل بگیرند !
زین نگاهش رو از انیلی ورداشت و.سعی کرد روی کفش هاش تمرکز کنه ، و نگاه نگران امیلی که سر تا پاهاش رو بررسی میکرد رو نادیده بگیره .
حالا امیلی کسی ست که به در دادگاه ذل زده و منتظره که بره داخل .
استرس کل وجود اش رو فتح کرده و دردی که توی شکمش حس میکنه و این یه چند وقت به سراغ اش میاد ، دوباره شروع شده ولی اون سعی میکنه نادیده اش بگیره گرچه زیاد تو این کار موفق نیست .
" امیلیا استایلز "
اسمش خونده میشه و این یعنی الان باید بره و با آدم هایی که نقشه زیرکانه ای برای متهم کردنش کشیدن مواجه بشه .
استرس و درد چندین برابر شدن و نادیده گرفتن شون ، خیلی دشوار شده بود .
پیش رو اش قبل این که امیلی وارد سالن بشه برای دل گرمی دستش رو آروم فشار بده تا بهش بگه ' همه چی خوب پیش میره ' ولی امیلی میدونه که اینطور نیست !
YOU ARE READING
HGEMONIC(part2)
Romanceاین داستان ، ادامه داستان " HEGEMONIC " یا همون " سلطه طلب " است که 22 پارت اول داستان توی پیج اولم به اسم rozhan_jh@ هست. _ یه بوسه ... یه قسم ... منو تو همیشه با همیم ... نفسه من به تو وابستست و تو اینو میدونی...! ما توی یه راه ابریشمی هستیم ... ...