امیلیا *
" شما چطور تونستین حکم اتهام گناهکاری عروستون رو امضا و صادر کنین ؟ "
با عصبانیت گفتم وقتی وارده دفتره پدره هری شدم .
" من قانون رو اجرا کردم ، قانون برای همه مردم یکسانه . "
پدرش گفت و بی اهمیت به کاغذ های روی میزش نگاه کرد .
" در یکسان بودنش که شکی نیست ! ولی من زنه پسرتونم . با اینکه این یه تهمت بی اساس و چرته ولی حداقل می تونستین خودتون ازم بپرسین ! به جای اینکه منو بکشونین دادگاه ! "
بلند گفتم .
" تو چطور جرعت می کنی وایسی جلومو با این لحن با من حرف بزنی ؟! در حالی که خواهرت اون آبروریزی رو به بار آورده ! اگه ذره ای شرم میکردی الان حتی نمیتونستی از در خونت بیای بیرون ! "
بالاخره نگام کرد و گفت .
" هه ! اگه براتون شرم و آبرو مهم بود عروستون رو مثله یه مجرم اتهام نمی زدین "
گفتم .
" خانواده تو چی ؟! فعلا اونان که این فاجعه دامن گیرشون شده نه من . بعدشم اصلا میدونی من بخاطر این اتفاق چندتا مخالف پیدا کردم ؟ میدونی چند صد نفر از حکومت رو برگردوندن و بر زد ما شدن ؟ نمیدونی ، چون یه زنی . پس بهتره الانم تا بیشتر از این خودتو کوچیک نکردی برگردی خونت و فکر کنی چطور قراره برای دادگاه فردا از خودت دفاع کنی و بعدم برای عذرخواهی برگردی اینجا . "
گفت .
" اصلا هری کجاست ؟! مطمعن باش وقتی بفهمه چیکار کردی خیلی عصبانی میشه و جلوی دادگاهی شدنم رو می گیره . "
گفتم و نیشخند زدم .
" حالا داری با پسرم منو میترسونی ؟! هری همه چیز رو میدونه . "
پدرش با اعتماد به نفس گفت .
انگار زمان ایستاد ! ایستاد تا نزاره چیزی که شنیدم و باور کنم !
" نه .. امکان نداره ! "
با ناباوری گفتم .
" چرا امکان داره ! در ضمن ، هری تا وقتی که گناه کار نبودنت ثابت نشه حاظر نیست باهات زندگی کنه و اینکه اگر حکم به گناه کاریت صادر شه حکم اردواجتون باطل میشه . "
" مزخرفه ... باور نمیکنم . "
" اگه باور نمیکنی میتونی بری خونه ، ببینی هری شب میاد یا نه . "
ولی هری استایلز ... اگه این حرفا درست باشه بدون که از این لحظه به بعد برام مثله یه مرده میشی ...
YOU ARE READING
HGEMONIC(part2)
Romanceاین داستان ، ادامه داستان " HEGEMONIC " یا همون " سلطه طلب " است که 22 پارت اول داستان توی پیج اولم به اسم rozhan_jh@ هست. _ یه بوسه ... یه قسم ... منو تو همیشه با همیم ... نفسه من به تو وابستست و تو اینو میدونی...! ما توی یه راه ابریشمی هستیم ... ...