chapter25

209 36 7
                                    

امیلیا *

" شما چطور تونستین حکم اتهام گناهکاری عروستون رو امضا و صادر کنین ؟ "

با عصبانیت گفتم وقتی وارده دفتره پدره هری شدم .

" من قانون رو اجرا کردم ، قانون برای همه مردم یکسانه . "

پدرش گفت و بی اهمیت به کاغذ های روی میزش نگاه کرد .

" در یکسان بودنش که شکی نیست ! ولی من زنه پسرتونم . با اینکه این یه تهمت بی اساس و چرته ولی حداقل می تونستین خودتون ازم بپرسین ! به جای اینکه منو بکشونین دادگاه ! "

بلند گفتم .

" تو چطور جرعت می کنی وایسی جلومو با این لحن با من حرف بزنی ؟! در حالی که خواهرت اون آبروریزی رو به بار آورده ! اگه ذره ای شرم میکردی الان حتی نمیتونستی از در خونت بیای بیرون ! "

بالاخره نگام کرد و گفت .

" هه ! اگه براتون شرم و آبرو مهم بود عروستون رو مثله یه مجرم اتهام نمی زدین "

گفتم .

" خانواده تو چی ؟! فعلا اونان که این فاجعه دامن گیرشون شده نه من . بعدشم اصلا میدونی من بخاطر این اتفاق چندتا مخالف پیدا کردم ؟ میدونی چند صد نفر از حکومت رو برگردوندن و بر زد ما شدن ؟ نمیدونی ، چون یه زنی . پس بهتره الانم تا بیشتر از این خودتو کوچیک نکردی برگردی خونت و فکر کنی چطور قراره برای دادگاه فردا از خودت دفاع کنی و بعدم برای عذرخواهی برگردی اینجا . "

گفت .

" اصلا هری کجاست ؟! مطمعن باش وقتی بفهمه چیکار کردی خیلی عصبانی میشه و جلوی دادگاهی شدنم رو می گیره . "

گفتم و نیشخند زدم .

" حالا داری با پسرم منو میترسونی ؟! هری همه چیز رو میدونه . "

پدرش با اعتماد به نفس گفت .

انگار زمان ایستاد ! ایستاد تا نزاره چیزی که شنیدم و باور کنم !

" نه .. امکان نداره ! "

با ناباوری گفتم .

" چرا امکان داره ! در ضمن ، هری تا وقتی که گناه کار نبودنت ثابت نشه حاظر نیست باهات زندگی کنه و اینکه اگر حکم به گناه کاریت صادر شه حکم اردواجتون باطل میشه . "

" مزخرفه ... باور نمیکنم . "

" اگه باور نمیکنی میتونی بری خونه ، ببینی هری شب میاد یا نه . "

ولی هری استایلز ... اگه این حرفا درست باشه بدون که از این لحظه به بعد برام مثله یه مرده میشی ...

HGEMONIC(part2)Where stories live. Discover now