امیلی با سر درد شدیدی ک توی سرش بود بیدار شد ولی چشماش رو باز نکرد. سعی کرد درد رو فراموش کنه و توی همون حالت بمونه !نفس های گرم و عمیق هری رو روی گردنش احساس میکرد و دست های هری دور کمرش حلقه شده بود و پشتش به قفسه سینه هری چسبیده بود و این حالت ادامه داشت تا وقتی هری یکمی تکون خورد و دستش روی شکم لختش کشید.
شکم لختش؟!
امیلی مثل برق گرفته ها چشماش رو باز کرد و به پایین نگاه کرد و با بدن لخت خودش و هری که تقریبا نصف بدن امیلی رو پوشانده بود واجه شد!
نمی فهمید چطوری از وسط مهمونی به لخت بودن توی تخت با هری رسید!!!
پتو ی سفید رو برای پوشندن بدنش بالا کشید و سریع از بین دستای هری بیرون اومد و روی تخت نشست .
با این حرکت سریع امیلی هری تکون خورد و چشماش رو روی هم فشار داد و چند بار پلک زد و بخاطر پنجره بزرگ اتاق نور زیادی توی فضا بود و برای همین هری کمی چشماش رو باز کرد و به امیلی که الان گوشه تخت بود نگاه کرد.
" هعی ... برگرد سر جات !"
هری با صدای بم خوابالودش در حالی ک داشت موهاش رو از جلوی صورتش میزد کنار گفت و به خاطر اینکه امیلی بالای پتو رو تا بالای سینه اش کشیده بود حالا بالای تنه هری لخت بود.
" د-دیشب چ-چه اتفاقی افتاد ؟ "
امیلی با ترس و لکنت گفت .
اون هنوز یک هفته نشده که یه سقط جنین داشته و مریضی ک تقریبا داشت از پا درمی آوردش و الانم توی موقعیتی ک نمیدونه چطور به اینجا رسیده و داره به این نتیجه میرسه ک دیشب با هری رابطه داشته!
" برگرد اینجا امیلی "
هری بی توجه به حرف امیلی با لحن دستوریش گفت.
" این جواب سوال من نیست !"
امیلی با کلافگی گفت.
" یعنی واقعا یادت نمیاد ؟! "
هری با صورت جدی گفت
" آ-آم ما توی مهمونی بودیم بعدش ...ن-نه ... "
امیلی بدون قاطعیت گفت.
" فکرش رو میکردم ! "
هری دوباره با بی خیالی گفت و زاویه سرش رو از روی بالشت تغییر داد.
" چی ؟ "
امیلی با تعجب گفت.
" اونقدری ک تو خوردی نبایدم یادت بیاد "
هری گفت و دوباره روی پهلوش دراز کشید و امیلی به دیشب فکر کرد و نمیدونست خوشحال کنندهاش یا تاسف بار لحظه ای ک مشروب توی دستش بود و داشت با اشلی حرف میزد یادش اومد.
YOU ARE READING
HGEMONIC(part2)
Romanceاین داستان ، ادامه داستان " HEGEMONIC " یا همون " سلطه طلب " است که 22 پارت اول داستان توی پیج اولم به اسم rozhan_jh@ هست. _ یه بوسه ... یه قسم ... منو تو همیشه با همیم ... نفسه من به تو وابستست و تو اینو میدونی...! ما توی یه راه ابریشمی هستیم ... ...