chapter26

214 36 11
                                    

' این پارت دارای صحنه های خشن می باشد.'


امیلیا*

" اینجاست ؟ "

گفتم .

" بله خانم. "

خدمتکار جواب داد .

کلیسا بزرگ با شیشه های رنگی که جلوه و شکوه اش رو چندین برابر میکرد.

حیاط بزرگ کلیسا با لایه سفیدی از برف پوشیده شده بود و ارتفاع بلند اون مانع دید مردم عادی به ساختمانه پشتی کلیسا یعنی همون جایی که من قراره برم، میشد.

همه فکر میکنن این یه کلیسای باشکوهه که پاپ هایی که شما را به سمت خدا و مسیح هدایت میکنند ، افراد گناه کار رو شناسایی میکنند و یا مجازاتی برای اون در نظر میگیرند و یا او را تصحیح و دوباره به مسیح نزدیک میکنند .

ولی این دادگاه هایی که پشت در بسته انجام و حکم داده میشه ، چه گناه کار و چه بی گناه باشی ،
فقط دو تا قانون وجود داره : یا دار ات میزنند و یا کاری میکنند که خودتو دار بزنی .

من پشت سر پیش رو ام (راهنمای مکان) رفتم و تقریبا دور کلیسا رو رفتیم و هر چی نزدیک تر میشدیم به پشت کلیسا صدا های نا مفهوم بلند تر میشدن .

" این صدا چیه ؟ "

پرسیدم .

" شلاق...اگه میخواین میتونین نگاه نکنین ! "

مرد گفت و من آب دهنمو به زور قورت دادم .

صدا انقدر بلند شد که حس میکنم دارم از چندین متری شون رد میشیم .

ناخود آگاه سرمو چرخوندم و سر جام میخکوب شدم !
اون زین عه !؟

میتونستی لکه های خون که از روی شونش روی برف سفید می افتادن دید .

سرش افتاده بود پایین انگار بیهوشه ! شلاقی که توی دست سرباز آماده فرود بعدی روی پشتش بود کاملا به خون آقشته شده بود .

فک کنم حتی اگه دشمنم رو هم توی این شرایت ببینم ناراحت بشم. ناخودآگاه دوییدم طرفش .

" زین ؟ ....زین؟ "

وقتی بهش رسیدم روی زانو هام افتادمو صورتش رو بین دستام گرفتم.چشماش بسته ، صورتش از برف هم سرد تره و رنگش از گچ هم سفید تر.

" زین ؟...چشمات رو باز کن..لطفا...زین ؟ "

گفتم . با اینکه میدونم این توان رو نداره ! پس تصمیم گرفتم از این موقعیت خارج اش کنم.

" باز اش کنین . "

گفتم ولی اون سرباز با تردد نگام کرد .

"ما از دستورات مسیح پیروی میکنیم. "

اون سرباز با گستاخی جواب داد .

" اولا! تو اصلا میدونی من کی هستم ؟ دوما ! کجای اون کتاب نوشته که تو میتونی یک متهم رو وقتی که هنوز حکم اش داده نشده در حد مرگ شکنجه بدی ؟ "

HGEMONIC(part2)Where stories live. Discover now