chapter27

199 36 1
                                    


امیلیا *

" این چه حرکتی بود؟ الان کل هیعت فهمیدن چطوری از تنبیه شدن زین جلوگیری کردی و این یه سنده برای اینکه به تو برچسب گناهکاری بچسبونند . "

پیش رو ام که یه زن تقریبا میان سال با موهای نارنجی بود گفت و عرض اتاقک کثیف و خاک گرفته رو طی کرد .

البته من دوس دارم بهش بگم اتاقک به جای سلول !

" برام مهم نیست ! "

گفتم .

" بهتره از الان عادت کنی باید مواظب تعداد نفس هات هم باشی چون من از این به بعد همیشه مراقبتم . بعدشم ، شوهرت چی؟ها؟ اگه شوهرت بفهمه این کارو کردی چی ؟ خودتم میدونی هری حسوده. "

گفت و جلوم ایستاد و دستش رو به حالت نصیحت تکون داد.

" برام اصلا مهم نیست ! "

گفتم . توی این وضعیت حتی نمیتونم به هری فکر کنم .

" پات که به دادگاه باز شده ، طلاق بگیری میفهمی ! "

حرفش رو با 'هه' تموم کرد .

" میدونی اون لعنتی با من چیکار کرد؟ اون بدون حتی یکم تامل تموم اون اتهام ها رو باور کرد . اون منو فراموش کرده . من چرا باید منتظرش بشینم ؟! "

گفتمو با یاد آوری اینکه چطور کل شب منتظرش موندم که بیاد ولی خبری ازش نشد ، چشمام رو حلقه ای اشک احاطه کرد .

" یک ساعت و نیم تا دادگاه "

سرباز بلند گفت و چوب اهنی توی دستش رو به میله ای آهنی کشید .

" درسته ! بیا رو دادگاه تمرکز کنیم . "

گفت و دستش رو لای موهای نارنجیش کشید .

" نه .... من باید زین رو ببینم ! "

گفتم و از جام بلند شدم .

مغزم آروم نمی گیره ! زنده ست یا مرده ؟ الان کجاست ؟ حالش خوبه ؟ ....

" ههه ... شوخی بامزه بود ! "

گفت و ادآی خندیدن رو در آورد و تهش چشم غره رفت .

" من باید ببینمش میفهمی ؟ من ، حتما قبل دادگاه ، باید ببینمش . "

گفت و لبام رو روی هم فشار دادم .

" فکر کنم حرفامو نمیفهمی ، نه ؟ از الانشم کارت گیره . یه مرد غریبه که اتهام رابطه جنسی با خواهرت داره رو از زیر شکنجه کشیدی بیرون که البته قبلا وقتی نامزد داشتی دوست پسرت بوده . الانم میخوای بری دیدنش ؟؟؟؟ اینجوری پیش بری خفت ات میکنن . خوب گوش کن.... مردا خیلی حسود ان ، و دادگاه فقط در صورتی موقع طلاق به زن برچسب نمی چسبونه که فاحشه ، فاسد یا نازآ بوده که مرد به زنه خیانت کنه ه البته اون موقع هم همه میگن زنه نتونسته توجه شوهرش رو جلب کنه ! تو که نمیخوای برای تو این پیش بیاد، هوم ؟ "

HGEMONIC(part2)Where stories live. Discover now