امیلی چشماش رو با خستگی باز کرد و اولین چیزی که توی دید اش واضح شد پنجره ای بود که قبل بسته شدن چشماش وارد کننده نور خورشید بود ولی الان سیاهی اون رو پوشونده .واسش عجیبه که چطور تا شب خوابیده ! ولی بعد به این نتیجه میرسه که شاید تاثیر دارو هاست !
آروم غلط زد تا با چشماش دنبال هری بگرده .
" یکی بیدار شده ! "
ولی قبل اینکه کامل برگرده صدای هری رو میشنوه و بعد لبای هری که یه بوسه روی شونش میزاره رو حس میکنه .
امیلی لبخند کوچیکی میزنه و بعد لباس بیرون رو توی تن هری می بینه .
" جای داری میری ؟ "
امیلی میپرسه و ابروهاش رو کمی خم میکنه .
" آره ، نمیخواستم برم . ولی مثله اینکه حال لیام زیاد خوب نیست . "
هری جواب میده.
" کی برمیگردی ؟ "
امیلی پرسید .
" خیلی سریع عزیزم ، فقط میرم ببینم چیکار داره . "
هری گفت و فکر اینکه امیلی دل تنگش میشه باعث شد توی دلش لبخند بزنه .
هری به سرعت از خونه خارج میشه و وارد ماشین میشه و آدرسی که لیام بهش گفته بود رو به راننده میده .
یاده حرف لیام میوفته و کمی نگران میشه .
_فلش بک
هری*" الو ... "
سریع تر از خدمتکارا به سمت تلفن رفتم و جواب دادم تا صداش باعث نشه امیلی بیدار بشه .
" هی ، هری ؟! "
" سلام لیام ! چیزی شده ؟ "
" آخرین باری که با لویی رفتی بیرون کی بود ؟ "
لیام با لحن عجیبی گفت و باعث شد کمی نگران بشم ولی با یاد آوری که آخرین باری که قرار بود -با لویی بره بار ولی نرفت و تهش به یه اتفاقایی با امیلی کشید - باعث شد لبخند بزنه ... ولی بعد گلوشو صاف کرد و به خودش یاآوری کرد 'الان وقت این فکرا نیست'
" آممم... حدود دو ماه پیش ... شاید ! چطور ؟ "
گفتم و ابروهام رو فرستادم بالا ، با اینکه لیام نمیتونه منو ببینه .
" هری ؟ "
بعد یک مکث بلند گفت .
" بله ؟ "
با تردید جواب دادم . اون چه مرگشه ؟!
" تو که کار اشتباهی نکردی ؟ "
گفت و یه نفس عمیق کشید .
" چی ؟ چت شده لیام ؟ من چه کار اشتباهی باید کرده باشم ؟! "
YOU ARE READING
HGEMONIC(part2)
Romanceاین داستان ، ادامه داستان " HEGEMONIC " یا همون " سلطه طلب " است که 22 پارت اول داستان توی پیج اولم به اسم rozhan_jh@ هست. _ یه بوسه ... یه قسم ... منو تو همیشه با همیم ... نفسه من به تو وابستست و تو اینو میدونی...! ما توی یه راه ابریشمی هستیم ... ...