part 22

109 14 6
                                    

داستان از نگاه جی جی :

من نمی دونم می خواد منو کجا ببره

"داریم کجا میریم؟"

"یه جای خوب،بهم اعتماد کن"

"بهت اعتماد دارم"

جاستین دستمو کشید و من خودمو جلوی یه مغازه ی بزگ دیدم

"می دونم الان تعجب کردی،ولی برای اسکیت برد یه لباس باید بخریم،می دونی که،نمی شه این جوری بازی کرد"

"اوم باشه"

الان یه ربعی میشه که داریم کلی لباس می بینیم،ولی خب اون قدرام خوب نیستن

"این چطوره؟"

"این فقط یکم عجیب غریب...ولی اگه تو می خوای می پوشمش"

اون سرشو تکون داد و من رفتم تو اتاق برای پرو

داستان از نگاه جاستین :

اون کلمه ها داره تو ذهنم اکو میشه"من به تو اعتماد دارم..."

من نمی تونم باهاش اون کارو بکنم،اون خیلی خوبه

یه مسیج دارم،حتما از طرف اوناس

"کارت خوب بود جاستین"

ای کاش می تونستم این کارو نکنم،ولی می دونم عواقبش برای من خوب نیست

"این چطوره؟!"

سرم رو بلند کردم،تو لباسی که پوشیده بود،برق می زد،اون خوشگله،شاید بیش تر از این حرفاست،اون پاکه،من دوسش دارم

آره،من دوسش دارم،ولی این عشق...پایان خوب نداره:)

"نمی خوای نظر بدی؟این قدر بده؟"

"نه!البته که نه!این محشره رفیق!بیا بریم واسه ی اسکیت;)"

رفیق؟!دارم کیو مسخره می کنم؟خودمو یا اونارو؟

"بیا بریم،فقط سرتو بنداز پایین و به کسی جواب نده"
آروم اینارو در گوشش زمزمه کردم

زود پول لباس رو دادم و رفتیم بیرون،اینجا کلی خبرنگار هست،بازم یه شیرین کاریه تبلیغاتی دیگه

داستان از نگاه جی جی :

"این اسکیت تو"
جاستین یه اسکیت سمتم گرفت

"ولی من که بلد نیستم"

"بهت یاد میدم،این از آیس اسکیت خیلی راحت تره،بهم اعتماد کن"

"پس شب بریم باهم آیس اسکیت،باشه؟"

"میام=)،حالا پاتو آروم بزار رو اسکیت"

الان تقریباً 2 ساعتی می گذره،و من تقریباً یاد گرفتم اگه زمین خوردن هامو حساب نکنی

"تو معلم خوبی هستی جاستین"

"تو هم شاگرد خوبی هستی"

"یه جورایی آبروت رفت،شانس بیاریم ازمون عکس نگرفته باشن"

"تو خوب بودی برای بار اول،اونا در همه حال هر چی بخوان می گن"

اون کلافه این حرفارو می زد

"بیا دنبالم"

یه جوری حرف میزد،اون داره منو می ترسونه،ولی من سرم رو انداختم پایین و دنبالش رفتم

روی سنگ نشستیم، منظره روبرومون عالیه،یه دریای آروم و زیبا

اون یه سیگار برداشت و شروع کرد به کشیدن.

اون بی وقفه داشت سیگار می کشید،نخ پشت نخ

"جاستین،بسه!داری به خودت صدمه می زنی!"

اون آروم سرشو بلد کرد،یه پوزخند زد و به کارش ادامه داد

سیگار تو دستش رو ازش گرفتم و پرت کردم تو آب

"تو چه مرگت شده؟"

"تو هم از من می ترسی؟"

از حرفی که زد خیلی تعجب کردم

"معلومه که نه...این..این چه حرفیه؟"

"به من دروغ نگو!تو حتی به من نگاه نمی کنی،فکر کردی نمی فهمم نگاهتو از من می دزدی؟"

"جاستین آروم باش،تو چت شده؟انگار کلافه ای،عصبانی ای.من نمی خوام ناراحتت کنم"

"تو تنها کسی هستی که موجب ناراحتیم نمی شی"

من یه لبخند زدم،می تونم حس کنم رو لپام سرخ شده

دستمو آروم پشتش کشیدم

"می دونم به من مربوط نیست ،ولی اگه دوست داری بگو چی شده؟"

صورتشو برگردوند و بهم نگاه کرد،تو چشماش اشک جمع شده بود
این قلب منو میشکونه

"هی...."
صورتشو تو دستام گرفتم

بهم نزدیک تر شد و سرش گذاشت تو گردنم

"من دیگه خسته شدم...از اونا...از توقعاتشون..."

"چی مگه ازت خواستن؟"

اون جواب نداد فقط یه قطره اشک از چشمش افتاد پایین

"گریه نکن جاستین،خواهش می کنم!باشه،باشه،جواب نده"
سرش رو بیش تر به خودم چسبوندم

"بیا،بیا ازین جا بریم،می خوایم باهم بریم آیس اسکیت تمرین کنیم،یادت رفته؟"

سرشو آورد بالا،اشک رو گونش رو پاک کرد
روی لپشو بوسیدم و بلند شدم

"بدو دیگه!"
اینو گفتم و شروع کردم به دوییدن

"صبر کن جی جی!!وای واستا دختر!!"

من می دوییدم و اون پشتم بود تا منو از پشت گرفت

سرشو از پشت برد تو گردنم،نفس نفس می زدیم
یه کم که آروم تر شدیم با پا آروم زدم تو دیکش و شروع کردم دوییدن

دیدم که دیکش رو گرفته
"لعنت به تو دختر!"

"به جتی این حرفا بدو تا بستنی فروشی،اونجا می بینمت،دیر نکنیا!"

__________________
Tnx for voting 🙊❤
Even for reading🙊❤❤❤
Datano b baghie moaregi knin
Va vote o cm faramush nashe❤❤
(Ax tipe gigi e)





New love?!Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ