part 6

135 20 11
                                    

داستان از دید جاستین:

"سلنا با دوست پسر جدید خود،زد می گردد..."

"ماریلاااااا (خدمتکارش)!لعنتی!!!یکی این تلویزین لعنتی رو خاموش کنه!!"
داد زدم.

"بله آقا!"
ماریلا گفت.

همون لحظه گوشیم زنگ زد:

"فاک!......جاستین بیبر با شما صحبت می کنه!"
فکر کنم داد زدم.

"می دونم کدوم احمقی داره بام صحبت می کنه!!!"
صدا داد زد.

اوه اوه اوه!منیجمنت بود!o___o

"فاک...ببخشید،من اصلا فکر نمی کردم شما باشید....."

"جاستین خفه شو!باز اخبار سلبریتی راجب اون سلنای خر گفت،تو قاطی کردی؟!!"--_____--

"به سلنام چی گفتی؟!":/

"سلناتتتتت؟!عقبیا!سلنا واسه ی زد شد رفت،تو هم تا ماه دیگه باید یکیو پیدا کنی،وگرنه یا مجبوری با کندال بری یا هایلی!گفتم آگاهیت داشته باشی!جاستین یک ماه،فقط یک ماه!"

"اما...."

"بوقققققق...."

بسیار ممنونم--____--

حالا چه غلطی بکنم؟!کی حال غرغرای کندال داره؟هایلی!واهااییی!نمی گم بدنا،عالین،به عنوان دوست،درضمن هایلی اصلا یکی دیگرو دوست داره:| سلنامممم:'(

سوار ماشینم شدم،ترجیح می دم با یه فن قرار بزارم،من که منظور سلنارو نمی فهمم،شاید این جوری بازم حسودی کنه برگرده،من واقعاً اونو
دوست دارم!من واقعاً درکش نمی کنم،واسم آهنگ می خونه،بعد تو مصاحبه می گه می خواد با یکی بزرگ تر قرار بزاره،یا می گه من مثل

داداش کوچیکشم:| سلنام وات د فاز؟!

داشتم میرفتم سمت کلاب همیشگیم

یک دختر داره بم حی نزدیک می شه،اون اصلا حواسش نیست که داره چیکار می کنه،اون دیوونه شده؟!مسته؟،نه،اون داره گریه می کنه!چند

قدم باهاش فاصله داشتم،پامو گذاشتم رو ترمز،اوففف...دو قدم فاصله داشت!اون خودشو به کشتن می ده!
______________________________________________
Ykam dir shod midunm,sari ap mikonm;)
Vote va comentam faramush nashe❤

New love?!Où les histoires vivent. Découvrez maintenant