part 24

94 17 11
                                    

داستان از نگاه جی جی :

آفتاب به سرم می خوره و نمی ذاره بخوابم
چشمامو باز کردم،جاستین تو تخت نبود
دیشب از من خواست که پیشش بخوابم و من یلاخزه امروز پرواز به لندن دارم

گوشیمو برداشتم تا چکش کنم
"2 تماس بی پاسخ"
تام به من دوبار زنگ زده بود،منم بدون معطلی شمارش رو گرفتم،بعد از چندتا بوق جواب داد

"سلام جی جی "

"سلام تام اتفاقی افتاده؟"

"خواستم بگم من نمی تونم بیام خونه امسال"

"چرا...اتفاقی افتاده؟!"

"نه یعنی شاید،همون طور که می دونی من جزو هیئت علمی دانشگاه کانادام.... "

"ادامه بده تام،اینقدر لفتش نده!"

"باشه،باشه،فقط این که من چند تا کنفرانس علمی دارم و چند تا مراسم هم اینجا هست،اگه دوست داشتی می تونی به منو نامزدم بپیوندی"

"نه ممنون،نمی خوام مزاحم شم،فعلا"

گوشی رو قطع کردم و بهد پرتش کردم رو تخت
احساس کردم چند قطره اشک از چشمام افتاد
وقتی تام میگه با نامزدمم یعنی مزاحم نشو و فهمیدنش سخت نیست

"جی جی،بیدار شدی؟"

خیلی سریع اش کامو پاک کردم،من به جاستین هیچی نمی گم که اون جا تنهام،من الانم کلی مزاحمش بودم
"البته،فکر کردم رفتی"

"نه،پایین صبحانه می چیدم"

"خودت؟!"

با دست پشت سرشو خاروند،سرشو انداخت پایین

"اومم...نه کاملا...با ماریلا،راستی امروز پرواز داری؟"

"امشب ساعت 10"

"خیلی زود گذشت،انگار همین دیروز بود که سوار ماشینم شدی...بیخیال، بیا بریم صبحانه بخوریم"

"باشه"

دنبال جاستین رفتم و پشت میز نشستیم
"ناراحت به نظر می رسی جی جی،اتفاقی افتاده؟"

"نه،فقط من امروز می رم و خب ناراحتم،شاید دیگه هرگز نبینمت"

"هی نگران نباش،بازم همو می بینیم"
جاستین دستشو پشت دستم کشید

"مرسی بابت همه چیز و متاسفم که برات کلی شایعه درست کردم"

"اونا همیشه در حال شایعه ساختنن،نباید بهشون اهمیت داد"

جاستین بلند شد،منو بغل کرد

"من امروز ضبط دارم،امیدوارم زود برگردم،واقعا از آشنایی باهات خوشحال شدم"

جاستین این رو گفت و رفت

الان ساعت 9 شب و جاستین هنوز نیومده
من با ماریلا خداحافظی کردم
بهش گفتم از طرف من با جاستین خداحافظی کنه
سوار ماشین شدم،دوست داشتم فقط یه بار دیگه ببینمش

داستان از نگاه جاستین :

من واقعا به اون گفتم ضبط دارم؟!
چرا من نمی تونم با این کنار بیام که دیگه نمی تونم ببینمش؟؟
میتونم ببینمش ولی شبا دوس دارم رو تختم بخوابه،و اینقدر بهش نگاه کنم تا خوابم ببره
من تا شب نمی تونم برم خونه

رفتم بار تا شاید مستی بتونه کمکم کنه ولی هنوز یه لیوانم نخورده بودم که تصمیمو گرفتم
ساعت 9:30 بود،من فقط یه بار دیگه میرم ببینمش،حتی از راه دور هم شده

داستان از نگاه جی جی :

چمدونارو تحویل دادم.
پرواز بعدی،پرواز ما بود
که یهو یکی دستمو از پشت کشید
برگشتم و...

"جاستین!پسر تو اینجا چیکار می کنی؟!"

"نتونستم باهات خداحافظی نکنم!"

محکم بغلم کرد،چند بار به من نگاه کرد و بعد به لبام خیره شد
سرشو آورد نزدیک تر ،صورتمو محکم تو دستاش گرفت و لباشو رو لبام گذاشت
اون خیلی سریع این کارو انجام داد و من حتی نتونستم پسش بزنم
من فقط همراهیش کردم،نمی دونم چرا ولی یه حسی مجبورم می کرد،حسی که مقع بوسیدن اون به من دست داد با جیم فرق داشت،بوسه های منو جیم بوی عادت میداد ولی نمیشی بوسه ی الان انکار کرد و گفت یه بوسه ی معمولیه وقتی من می تونم عشق رو احساس کنم
لباش مزه ی توت فرنگی یا یه مقدار کم الکل می داد
لبای اون خیلی نرمه
دیگه نفسامون داشت بند میومد که جاستین عقب اومد،پیشونیشو یه پیشونیم چسبوند و روی پیشونیم به بوسه گذاشت
سریع سرش رو عقب آورد

"فکر کنم دیرت شده عزیزم"
اون اینو گفت و منو به سمت پله ها هل داد

"زود همو می بینیم،خیلی زود"
جاستین اینو گفت و من زبونم بند اومده بود
من داشتم سوار هاپیما میشدم و به این فکر می کردم که چرا من حتی شماره ی جاستین رو ندارم

قبل از این که گوشیم رو روی حالت پرواز بزارم به مسیج داشتم

"مراقب خودت باش ×جاستین "

"راستی،دوست دارم بوسنده ی خوب(good kisser ) ×جاستین"

"منم همین طور،خوب بخوابی +جی جی"

رو لپام شرخ شده بود،من نمی دونم چطوری ولی مگ جاستینو دوست دارم و این یه چیز معمولی نیست
شرم رو به صندلیه هواپیما تکیه دادم و چشامو بستم و به این حس های جدید فکر کردم
خیلی زود چشمام سنگین شدن....
__________
Nzr rjbe dstn?
Hmo belakharw buCdn❤
Shakhsn ghesmate mlredealaghamo,vote o cm faramush nashe,ta m zud tr up knm❤❤

New love?!Where stories live. Discover now