:داستان از نگاه جی جی
تقریبا دو هفته می گذره و به طرز عجیب غریبی دلم برای جاستین تنگ شده,خنده هاش,مسخره بازیاش و البته بغل هاش.
فردا کنسرت جاستینه.می تونم ببینمش ولی چیزی که اذیتم می کنه و هر روز داره بیش تر منو زجر میده اینه که اون منو نشناسه یا فراموشم کنه یا اصلا منو نبینه
یه مسیج باعث شد از افکارم بیام بیرون
"امیدوارم فردارو فراموش نکرده باشی.من دلم برات تنگ شده"
"جاستین؟پسر من باورم نمی شه هنوز من رو یادت هست!البته که فردا میام"
"منتظرت می مونم عزیزم"
اون منو یادشه.بعد از اون روز چندبار باهم حرف زدیم و خب چندتا مسیج و اون گفت بهترین بوسه ی عمرش رو با من تجربه کرده
از به یاد اوری اون روز لپام سرخ شد
__________
"منتظرتم"
جاستین این رو صبح برام فرستاد
من الان حتی نمی دونم چی بپوشم
اسپرت؟دخترونه؟بلند؟کوتاه؟اصلا پیراهن یا شلوار؟
بلاخره تصمیمم رو گرفتم
یه نیم تنه ی سفید مشکی با یه جین بلند و البته یه کفش پاشنه دار مشکی
بعد از این که حموم رفتم موهام رو درست کردم و خیلی کم ارایش کردم
من ارایش رو زیاد دوست ندارم.ادم مثل هرزه ها می شه
وقتی کارام تموم شد به خودم اومدم و دیدم داره دیر می شه
من فقظ با عجله بلیط رو برداشتم و یه تاکسی گرفتم
جایی که کنسرت برگزار میشه خیلی خیلی به من نزدیکه و من کم تر از پنج دقیقه اون جا بودم
اینجا خیلی شلوغه.فکر کنم تمام لندن اومدن اینجا
من به زحمت خودم رو از اون جمعیت رد کردم و به سمت جایی که بلیطم نوشته بود رفتم
....بعد از چند دقیقه همه جا تاریک شد و من بلاخره بعد از دو هفته دیدمش
__________midunm kheili dir shd:(vli zud zud up mikonm.vote o cm faramush nshee
YOU ARE READING
New love?!
Fanfictionعشق؟!اون فقط یه بار اتفاق میوفته،منم تجربش کردم ولی فکر نکنم دیگه بتونم......