part 28

73 15 13
                                    

داستان از نگاه جی جی:

"تو باکره نیستی؟!آره،من چقدر احمقم،یادم نبود تو با جیم بودی و خب من فقط فراموش کردم...البته اشکالی نداره و این زندگی و تصمیم های تو هست"

جاستین خیلی عصبیه،عصبانی نیست،عصبیه،یعنی باعث میشه فکر کنم خیلی استرس داره

"اون طور که فکر می کنی نیست"

دستام رو گوشه های صورتش گذاشتم

"یعنی می خوای که بگی باش رابطه نداشتی؟...نکنه قضیه تجاوز یا یه چیزی مثل اینه؟"

"نه،به من تجاوز نشده،من و جیم رفته بودیم پارتی،تا سرحد مرگ مست کرده بودیم و خب صبح وقتی بلند شدیم تو تخت لخت بودیم و یکم خون رو ملافه ها بود و ...و خب من دیگه باکره نبودم،من هیچی از اون شب به یاد ندارم ولی بعدش ما قول دادیم حداقل تا قبل عروسی صبر کنیم ..."

با قرار گرفتن لبای جاستین رو لبام حرفم متوقف شد
اون آروم منو می بوسید و دستاش رو پهلوهام بود،منم دستم رو لای موهاش می کشیدم
اون لب بالاییم رو می خورد و باعث می شد آه بکشم،و وقتی دهنم باز شد زبونش رو تو دهنم فرو کرد
زبونامون به هم می خوردن و با زبونم بازی می کرد
وقتی نفسمون بند اومد آروم عقب اومد،و با بینیش به بینیم زد و بعد سرش رو تو گردنم فرو کرد

حواسم به بینی هامون بود که احساس کردم من رو داره از زیر زانوهام بلند می کنه

"هی داری چی کار می کنی؟"

"می فهمی"

اون در همه ی اتاق هارو باز می کرد

"دنبال چی می گردی؟؟"

"اتاقت!"

"اون طبقه ی بالاست،می تونستی زودتر بپرسی"

اون یه لبخند از روی رضایت رو لباش بود
در اتاقم رو باز کرد و منو رو تخت انداخت

جاستین اومد روی من،نفسم بند اومده بود
"نمی تونم بگم که دوست نداشتم باکره باشی چون دوست داشتم مال من شی ولی از این که تو هیچ چی به یاد نداری خیلی خوشحالم،چون من اولین تجربت هستم،و خوبیش اینه که دیگم به قدر اولین بار دردت نمیاد"

من فقط سرخ شده بودم،من فقط تو یک شوک عمیقم

"می خوام ازت بخوام که امشب مال من شی و تجربش کنی"

" من...من نمی دونم"
سرم رو انداختم پایین و به بدنش که روم بود نگاه کردم،من فقط مطمئن نیستم
سرم رو آورد بالا

"نمی خوام ناراحت باشی،اگه آمادگیشو نداری من می فهممت"

"من..."

"لعنتی من خیلی تند رفتم،من متاسفم..."

"باشه،بیا انجامش بدیم!"
من حرفشو قطع کردم،اون تو شوک بود مثل من،شاید فکر نمی کرد قبول کنم ولی بلاخره من یه روز این کارو انجام میدم پس چه بهتر که با کسی باشه که آرزوشو داشتم،نه این که چون فقط خوانندس،من فکر کنم جدا از جاستین بیبر خواننده من عاشقش شدم
چیزی که فکر نمی کردم بعد جیم هرگز اتفاق بیوفته
من عاشق تمام جزئیاتش شدم...

"تو مطمئنی؟نمی خوام هیچ اجباری باشه..."

"آره،فقط بیا انجامش بدیم قبل از این که پشیمون شم و به خودم بقبولونم که این اشتباهه"
یه قسمتی از من می دونه که من دارم اشتباه بزرگی انجام می دم و بعد پشیمون میشم چون من خیلی نیست که با جاستینم ولی یه قسمت از من میگه من دیگه یه دختر باکره نیستم پس فرقی هم نداره...

چشمای جاستین حواسم رو پرت کرد،چشمای عسلیش به من نگاه می کردن و من دیگه خودم نبودم،شاید من از اون چشما اطاعت می کردم که فقط یه بار دیگه به من خیره شن،نه از روی خشم،نه از روی عصبانیت،فقط و فقط از روی عشق و من همه چی رو فدای اون می کردم
این افکار باعث میشه بترسم که اصلا چیزی تو من هست که جاستین براش حاضر باشه فداکاری کنه یا من مثل همه براشم؟
از این افکار موهای تنم سیخ شد و بعد با صدای جاستین به خودم اومدم

"باشه،بیا انجامش بدیم"
اون خم شد و منو بوسید
______
Don't forget to vote and cm❤


New love?!Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon