part 15

85 16 6
                                    

داستان از نگاه جاستین :

اون عاشق تتو هام شده و خب منم دل می خواد اینو اعتراف کنه

"خب؟"

"جاستین،امروز باید برم خوابگاه ببینم اتاقی دارن و بعد اگه شد باید برم وسایلامو از خونه ی قبلیم بر دارم،اگه نمی تونی من با تاکسی می رم،نمی خوام اذیت شی"

"اذیت؟شوخیت گرفته؟من خودم می برمت،فقط یه مشکلی هست..."

"چیزی شده؟"

"نه،من فقط بعدازظهر ظبط دارم،باید برم استادیو و نن نمی خوام بدون من بری،فکر کنم امشبم اینجا باید بمونی=)"

"ولی آخه..."

"ولی و اما و اگر نداره،امشبم اینجا می مونیم،فقط صبحونتو سریع بخور بریم خوابگاه قبل این که ببنده;)"

"باشه"

اون داشت صبحونشو می خورد ،یهو یه نگاه به گوشیش کرد و نزدیک بود از هیجان بالا بیاره

"هی هی...تو خوبی؟؟"

بهش یکم آب دادم،سرفش کمتر شد و حالش بهتر شد

"آره...خیلی خوبم!!"

"اتفاقی افتاده؟ "

یه جورایی ترسیدم.نکنه دوست پسرش ازش عذرخواهی کرده؟؟اونوقت کل نقشه اام به هم میریزه

"نکنه دوست پسرت ازت عذرخواهی کرده؟"

بلاخره سوالمو پرسیدم

"هل!نه!البته که نه!اگرم کرده بود من هرگز نمی بخشمش"

یکم مکث کرد،اننگار یکم ناراحت شده بود

"اگه گفتی چرا خوشحال شدم؟ "

"گفتم که،و دیگه واقعا نمی دونم "

"جاستین تو منو تو اینستا فالو کردی!!وای!حتی باور نمی کنم!وای ممنونم!!"

گفتم چرا قبلش خوشحال نشد،من فکر می کردم فنا خیلی خوشحال شن،و خب الان فهمیدم که تازه دیده

"خواهش می کنم"

یه چشمک بهش زدم و اون لپاش سریع تغییر رنگ داد

"صبحانتو تموم کردی؟"

" اره"

"پس برو حاضر شو،تو پارکینگ می بینمت";)
__________________________________
Bacheha in ghesmat gharar bud tulani tar bashe vli wattpadm hang krd nesfesho delete krd,chn kam neveshtm sari up mikonm
Vote va cm faramush nashe❤

New love?!Donde viven las historias. Descúbrelo ahora